۱۳۸۵/۱۰/۰۹

اسقولوفندريون: به بخاري‌تان آب بدهيد

اگر بخاري‌تان جاي آب ندارد، يك ظرف پهن مثل ماهي‌تابه را آب كنيد و رويش بگذاريد. اگر جاي آب دارد يك پارچ آب برداريد و به آن آب بدهيد. چرا؟

- سلامتي: سرما رطوبت هوا را كم مي‌كند. در اين شرايط احتمال سرماخوردگي بيشتر مي‌شود. كمي بخار آب هواي خانه را مطبوع‌تر مي‌كند. تنفس بهتر مي‌شود و براي پوست هم بهتر است.

احساس گرماي بيشتر: ظرفيت گرمايي هواي مرطوب از هواي خشك بيشتر است. به همين دليل ديرتر سرد و ديرتر گرم مي‌شود. اين اثر به خصوص وقتي خانه درز داشته باشد يا در و پنجره زياد باز و بسته شود مشهودتر است.

صرفه‌جويي در سوخت: به دليل قبلي. به خصوص حالا كه شرايط گازرساني مطلوب نيست و احتمال قطع آن هست.

اگر دوست داشته باشيد مي‌توانيد يك اسانس يا ميوه معطر توي آب بياندازيد كه با يك تير چهار نشان زده باشيد.

اسقولوفندريون چيه؟ - هيچي، از تو جوب پيداش كردم. يعني panacea

۱۳۸۵/۱۰/۰۸

پاستورال

تو خيابون جمهوري حوالي كافه نادري، يه كلينيك بود كه پله مي‌خورد ميرفت پائين. كنارش يه مطب بود سر نبش پاساژ. يه حاج آقايي كه مسئول اورژانس كلينيك بود داشت به دوتا دكتر جووني كه مال مطب سر پاساژ بودن مي‌گفت سرمون خيلي شلوغه، مريضاي غير اورژانسي رو شما ببينيد. من كه داشتم رد مي‌شدم گفتم من مي‌رم تو مطب. دكتر جوونه شروع كرد به شرح حال گرفتن.

- سرگيجه داري؟

- گاهي، به ندرت.

- تا حالا كاري كردي كه كسي رو آزار بده؟

- خوب ... آره.

- اين ساديسمه. شبا سرفه ميكني؟

- گاهي.

- تب داري؟

- تب؟ ... نه.

- همون ساديسمه.

يه نسخه بزرگ تو صفحه آ سه بهم داد كه فقط تو يه خط چيزي نوشته بود شبيه دي او تي.

- اين چيه؟

- اونو برا سرفه تون نوشتم.

- برا ساديسم چي؟

- نه، همون خوبه.

- دكسترومتورفان؟

- اين نسخه رو هم برا دفعه بعد. ما فقط با هم حرف مي‌زنيم. دارو خيلي مهم نيست. راستي، اينجوري ويزيتتون مي‌شه بيست و پنج هزار تومن. تازه همش حرف هم نيست. چن جلسه ديگه هم بايد بياين. گاهي فقط چند جمله.

لحنش مهربون شده. جيبامو ميگردم. معمولا پول زيادي توش نيست.

- فكر كنم يادم رفته پول بردارم.

- نگفته بودم؟ اِه .... بايد اول مي‌گفتم.

ته جيبم چند اسكناس مچاله پيدا كردم.

- من فقط دو هزار و پونصد تومن مي‌دم.

خواب مزخرفي بود. عوضش صبح جمعه زود بيدار شدم. يه خواب قشنگم قبلش ديدم كه نمي‌گم.

۱۳۸۵/۱۰/۰۲

مي خوردن روز

ديده‌ايد بلوغ اجتماعي و جنسي آدم‌ها نسل به نسل ديررس‌تر مي‌شود؟ تمدن به ما اين امكان را داده كه ديرتر درگير شويم. آيا مي‌شود زماني را تصور كرد كه براي همه يا اكثر اعضاي جامعه، زمان آغاز اين درگيري تا لحظه مرگ به عقب بيافتد؟ اين يك فريب بزرگ است كه تحقق آرزوها را به دوران بازنشستگي حواله مي‌دهيم.

درگير شدن در استرس‌هاي زندگي اجتماعي/اقتصادي باعث كاهش خلاقيت مي‌شود. اصلا ساختار رقابتي كسب و كار و به تبع آن سياست، آن را به يك بازي برد-باخت بدل كرده كه تمام ذهن دوطرف بازي را درگير مي‌كند. در واقع ما هميشه بين حداكثر كردن برخورداري خود از منابع از طريق كار رقابتي و استفاده از اين منايع بدست آمده براي منافع شخصي نوسان مي‌كنيم. هرچه بيشتر، بهتر. اما كدام كفه بيشتر؟ اينجا هم بين معاش اقتصادي و معاش فردي تزاحم است، رقابت است.

شايد اديان و آئين‌ها ايده‌اي بودند براي تغيير اين بازي. اما با عرفي شدن به سمتي رفتند كه خود بازي برد و باخت جديدي طراحي كردند: رقابت براي رستگاري. اين براي آئين‌هاي به نسبت مدرني مثل كمونيسم هم صدق مي‌كند.

براي نيمه شمال نشين تمدن، گرسنگي مشكل اصلي نيست، بلكه رهايي از ترس هدف است.

ريشه بيشتر شرور رقابت است. همانطور كه موتور تحول و بهبود رقابت است. در نظريه‌ تكامل و آنجا كه مربوط به جانداران مي‌شود تصور بازي بي‌رقابت ممكن نيست. سؤال اساسي اينست كه آيا مي‌توان در موجود زنده جديدي كه مخلوق انسان است و سازمان، گروه يا جامعه نام دارد يك بازي بي‌رقابت طرح‌ريزي كرد؟

نگوئيد آدم بايد از كارش لذت ببرد. كسي براي كاري كه دوست داريد به شما نمي‌پردازد. دست كم در درازمدت اين‌طور است. اگر اين نبود مرگ گروه‌ها رخ نمي‌داد. منافع و اهداف مشترك معمولا دوام ابدي ندارند.

در تجربه‌هاي ذهني من، آدم‌هاي خلاق كساني هستند كه خيلي درگير كسب و كار يا اجتماعشان نيستند. آنها بي‌آنكه وارد بازي برد و باخت شوند محصولي ارائه مي‌دهند كه موجب تغييري مثبت مي‌شود.

پراكنده است. بايد بيشتر فكر كنم.

غضنفر: اين كودك درون كه ميگن كجاس؟

Endless story underneath

- ميشه كاري كني رو خوندن هر پست، موزيكِ خودشو پخش كنه؟ مي‌خوام شكيرا بزارم.

- نه، نميشه.

اخلاق اقتباسي مديران از زنان

هردو:

قسمتهاي گهِ كار را به ديگران مي‌سپارند.

هر چه پيچيده‌تر و نامفهوم‌تر حرف بزني، برايشان جذاب‌تر است.

براي رسيدن به منافع دراز مدت صبورند.

كسب رضايت كاملشان ناممكن است.

همه توجه شما را مي‌خواهند.

از كاركنان دو شغله بدشان مي‌آيد.

دوست دارند هميشه شما را در انتظار نگهدارند.

خوب، شايد دانش مديريت ابداع خانم‌ها بوده باشد.

۱۳۸۵/۰۹/۲۶

آسمان خراش

سؤال امتحان نهايي فيزيك دانشگاه كپنهاگ:
چگونه مي‌توان با يك فشارسنج ارتفاع يك آسمان‌خراش را محاسبه كرد؟
پاسخ يك دانشجو:
"يك نخ بلند به گردن فشارسنج مي‌بنديم و آن را از سقف ساختمان به سمت زمين مي‌فرستيم. طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمان‌خراش خواهد بود." اين پاسخ ابتكاري چنان ممتحن را خشمگين كرد كه دانشجو را رد كرد. دانشجو با پافشاري بر اينكه پاسخش درست است به نتيجه امتحان اعتراض كرد. دانشگاه يك داور مستقل را براي تصميم درباره اين موضوع تعيين كرد. داور دانشجو را خواست و به او شش دقيقه وقت داد تا راه حل مسئله را به طور شفاهي بيان كند تا معلوم شود كه با اصول اوليه فيزيك آشنايي دارد.
دانشجو پنج دقيقه غرق تفكر ساكت نشست. داور به او يادآوري كرد كه وقتش درحال اتمام است. دانشجو پاسخ داد كه چندين پاسخ مناسب دارد اما ترديد دارد كدام را بگويد. وقتي به او اخطار كردند عجله كند چنين پاسخ داد:
"اول اينكه مي‌توان فشارسنج را برد روي سقف آسمان‌خراش، آنرا از لبه ساختمان پائين انداخت و مدت زمان رسيدن آن به زمين را اندازه گرفت. ارتفاع ساختمان مساوي يك دوم g ضربدر t به توان دو خواهد بود. اما بيچاره فشارسنج." "يا اگر هوا آفتابي باشد مي‌توان فشارسنج را عمودي بر زمين گذاشت و طول سايه‌اش را اندازه گرفت. بعد طول سايه آسمان‌خراش را اندازه گرفت و سپس با يك تناسب ساده ارتفاع آسمان‌خراش را بدست آورد."
"اما اگر بخواهيم خيلي علمي باشيم، مي‌توان يك تكه نخ كوتاه به فشارسنج بست و آنرا مثل يك پاندول به نوسان درآورد، نخست در سطح زمين وسپس روي سقف آسمان‌خراش. ارتفاع را از اختلاف نيروي جاذبه مي‌توان محاسبه كرد: T = 2 pi sqroot (l / g) ."
"يا اگر آسمان‌خراش پله اضطراري داشته باشد، مي‌توان ارتفاع ساختمان را با بارومتر اندازه زد و بعد آنها را با هم جمع كرد."
"البته اگر خيلي گير و اصولگرا باشيد مي‌توان از فشارسنج براي اندازه‌گيري فشار هوا در سقف و روي زمين استفاده كرد و اختلاف آن برحسب ميلي‌بار را به فوت تبديل كرد تا ارتفاع ساختمان بدست آيد."
"ولي چون هميشه ما را تشويق مي‌كنند كه استقلال ذهني را تمرين كنيم و از روش‌هاي علمي استفاده كنيم، بدون شك بهترين روش آنست كه در اتاق سرايدار را بزنيم و به او بگوييم: اگر ارتفاع اين ساختمان را به من بگويي يك فشارسنج نو و زيبا به تو مي‌دهم."
اين دانشجو كسي نبود جز نيلز بور، تنها دانماركي كه موفق شد جايزه نوبل در رشته فيزيك را دريافت كند.
ترجمه شده از: Funny Emails

۱۳۸۵/۰۹/۲۲

Share

از به اشتراك گذاشتن محصولات، تجارت درست شد. بعد با لغو برده‌داري خدمات به اشتراك گذاشته شد. با توسعه ارتباطات وبلاگ درست شد(به همين زودي). به اشتراك گذاشتن انديشه‌ها و احساسات. ممنون از همه دوستاني كه نگران سرماخوردگي من شدند. جايتان خالي كه در مه قدم بزنيد. جايتان خالي.
"به اشتراك گذاردن" لغت بي هويتي است. ما هيچ فعلي براي اين كار نداشته‌ايم؟ اياري (همياري؟) ميان بختياري‌ها به معني كمك كردن به همديگر است، وقتي محصول روي زمين مانده باشد و كشاورز استطاعت برداشت نداشته باشد. اما از آن فعل حسابي بيرون نمي‌آيد.
مطمئنم ما يك كلمه داشته‌ايم كه آنرا گم كرده‌ايم.

بيا بياندرز

فكر مي‌كردم چرا ما همه بوعلي سينا و فارابي و دانشمندان ايراني ديگر را مي‌شناسيم و شايد چند قصه از زندگي‌شان مي‌دانيم اما كمتر چيزي از آثارشان خوانده‌ايم. شروع كردم به گشتن. چيز بدردبخوري در اينترنت نديدم. اما كلي در كتابخانه‌هاي الكترونيكي فارسي پرسه زدم. هميشه پرسه زدن در كتابخانه را دوست دارم. دنياي آشناي من است.
رسيدم به يك قفسه كوچك. اينجا در كتابخانه داتيس. پندهاي يك پدر به پسرش را برداشتم و خواندم. ساده و صميمي. بي‌قضاوت درباره درستي و نادرستي‌شان از خواندنش خوشم آمد. شما هم اگر نخوانده‌ايد بخوانيد. خيلي مفصل نيست. چند تا از اندرزهايش را محض نمك‌پاشي مي‌گذارم:
- دست كم سالي يك بار طلوع آفتاب را تماشا كن.
- در حمام آواز بخوان.
- آنچه را بچه‌ها به حراج گذاشته‌اند بخر.
- زياد عكس بگير.
- داخل پاركومتر خالي يك غريبه پول بريز.
- روزي هشت ليوان آب بنوش.
- قاطع باش. حتي اگر گاهي اشتباهي كني.
- پزشكي به سن و سال خودت انتخاب كن تا هردو با هم پير شويد.
...
اما بوعلي، دلم مي‌خواهد يك وقتي قسمت‌هايي از قانون او را با زباني ساده بازنويسي كنم. او يكي از دوست داشتني‌ترين و انسان‌گراترين دانشمندان همه دوران‌هاست كه متاسفانه در كشور خودش ناشناخته‌تر است.

۱۳۸۵/۰۹/۱۹

من يك message كوچك تلخم، مرا نخوان *

من يك سرماخورده‌ي بدعنقم. همسرم مرا بسته به چاي و آش. خودم به موزيك و سيگار. هيچ چيز بدتر از اين نيست كه عطر سيگار را نشنوم. ولعم را زياد مي‌كند. توي سرم پر سرب شده. سارتر آخر عمري تقريبا نابينا شده بود و نمي‌توانست چيزي بخواند سيمون بايد برايش كتاب مي‌خواند. وقتي پرسيدند گله‌اي نداري گفت: "نه، جز اينكه پزشك مرا از سيگار كشيدن منع كرده" (مضمون).
فردا يك جلسه كاري نسبتا مهم دارم كه بايد معركه گردان باشم. فكر مي‌كنم براي كرها آواز مي‌خوانم، با حفظ پروتكل. ببخشيد مخاطب‌هاي فردا. كسي براي انجام كاري كه دوست داري پول نمي‌دهد. فكر مي‌كنم سرماخوردگي استرس را كم مي‌كند. اصلا بيماري آدم را بي‌تفاوت مي‌كند. اين خوب است.
ديروز مه بود. از آنها كه روي زمين مي‌غلتد. قدم زدن توي مه خوب بود. مثل رانندگي در شب كيف دارد.
آخرين باري كه كاري را براي اولين بار كردي كي بود؟
* مصرع از حديث لرز غلامي است. اين نوشته ربطي به آن شعر زيبا ندارد.

۱۳۸۵/۰۹/۱۷

چاق‌ها كمتر؟


سرعت مصرف انرژي يك انسان حدود 100 وات است. مغز با اينكه فقط 2% وزن بدن را تشكيل مي‌دهد، 20% انرژي مصرف مي‌كند.
اينجا نوشته است كه توسعه مغز كساني كه در كودكي به چاقي مبتلا مي‌شوند دچار مشكل مي‌شود و هرچه فرد فعاليت فيزيكي بيشتري داشته باشد، مغز فعال‌تري خواهد داشت. افزون برآن، كيفيت تغذيه هم بر فعاليت مغز مؤثر است.
من يك نظريه كمي متفاوت دارم. اين نظريه بر مشاهدات و فرض‌هاي غيردقيق زير استوار است:
1- ديده‌ايد آدم‌هايي را كه تحرك بدني چنداني ندارند اما هرچه مي‌خورند چاق نمي‌شوند؟ فعاليت مغزي آنها را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟ آدم‌هاي باهوشي هستند؟
2- مغز‌هاي فعالي كه مي‌شناسيد بيشتر در ميان چاق‌ها هستند يا لاغر‌ها؟
3- مصرف مفرط الكل باعث زوال قشر خاكستري مغز مي‌شود. دائم‌الخمرهاي ثروتمند بيشتر چاقند يا لاغر؟
4- چاقي يك فرآيند تجمعي است. اگر كسي از آن 20 تا 25 درصد انرژي مصرفي مغز فقط 5% كمتر مصرف كند، با فرض مصرف روزانه 2400 كيلوكالري چقدر چربي اضافه در بدنش ذخيره مي‌شود؟
اگر هر گرم چربي را معادل 9 كيلو كاري فرض كنيم(+)، روزي 13 گرم و سالي 4.7 كيلوگرم و در ده سال 47 كيلوگرم اضافه وزن بار مي‌آيد.
به نظر من چاقي علل بسيار گوناگوني دارد، اما يكي از راه‌هاي پيشگيري و حتي درمان آن فعال‌تر كردن مغز است، خواه با افزايش تحرك بدني، خواه با تمرين دادن قوه تخيل كه موتور نوآوري است، خواه با حل هر نوع مسئله.

۱۳۸۵/۰۹/۱۰

بزرگداشت هنر آشپزي (يادداشت‌هاي گرسنگي)

چرا انسان در بعضي فنون دانش تحليلي را بكار مي‌گيرد و در بعضي نه؟ مثلا معماري و ساختمان از اول تمدن با انسان بوده است و به سرعت از دانش براي توسعه خود استفاده كرده است اما پزشكي از چيزي در مايه‌ي خرافات شروع شد و تنها در همين چند دهه اخير نگاه سيستماتيكي به موضوع خود پيدا كرده است.
اين روزها مطلب جالبي در چارديواري منتشر مي‌شود با عنوان "خودکاوی بی‌تعارف" با امضاي ماني ب كه با شوخ‌طبعي پنبه‌ي شكم‌پرستي ملت ايران را مي‌زند. مطلب خواندني است و ظريفانه و مي‌توان اغراق‌هايش را بيشتر به حساب كمدي گذاشت تا درجازدن ايرانيان در مرحله دهاني.
خوب، اين دو بند چه ربطي دارد؟ مي‌گويم. به نظر من آشپزي از آن فرايند‌هايي است كه از فناوري تاثير كمي گرفته است. البته صنايع غذايي به فراوري غذا كمك زيادي كرده و جاهايي هم به سلامت آن ضرر زده، ولي اگر به منو غذاهايي كه مثلا ظرف يك سال گذشته خورده‌ايد نگاه كنيد، تقريبا همه آنها محصول يك تمدن كهنه هستند و تركيب‌شان هم طي سال‌ها تغيير چنداني نكرده‌است. اين طور است كه اگر ايران، چين، هند و يونان را قديمي‌ترين تمدن‌هاي باقي‌مانده بدانيم، خوش‌تركيب‌ترين و حتي خوشمزه‌ترين غذاها هم مال اين‌هاست. شناخت، انتخاب و تركيب سبزيجاتي كه قورمه سبزي را مي‌سازند حاصل نبوغ كندي است كه طي سال‌ها بدست آمده است.
دير نيست كه فناوري با شناخت تحليلي بويايي و چشايي انسان، بوها و مزه‌هاي اساسي و تركيب مواد غذايي بتواند دستور غذاهاي جديد و خوشمزه‌ را ابداع كند.

۱۳۸۵/۰۹/۰۷

نويسنده ناشناس كيست؟

ريتا يادداشت جالبي دارد درباره كنجكاوي تشخيص مرد يا زن بودن نويسنده يك وبلاگ كه ناشناس مي‌نويسد. من چند معيار تجويز مي‌كنم:
نويسنده وبلاگ احتمالا زن است اگر اين موضوع‌ها را در نوشته‌اش ببينيد: پرو لباس، ترس از سوسك و مارمولك، ماجراي خريد، بدگويي از آقايان، لوازم آرايش، تعريف از كلاس اجتماعي همسرش، تعريف از ريخت خودش.
خوب، احتمالا مرد است اگر از اينها چيزي ديديد: بحث‌هاي علمي و فلسفي عميق، عشق به اتومبيل، بدگويي از خانم‌ها، تعريف خاطرات قديمي، طعنه به همسرش، سياسي‌نويسي، بد و بيراه به قيافه خودش، ...
چند ساله است؟
نوجوان است اگر درباره عشق‌هايي مي‌نويسد كه جرات ابرازشان را نداشته. همه اتفاقات هر روزش را توي وبلاگ مي‌نويسد.
جوان است اگر درباره عشق‌هاي شكست خورده مي‌نويسد و مي‌خواهد مهاجرت كند.
ميان‌سال است اگر مدام موقعيت اجتماعي يا اقتصاديش را به رخ مي‌كشد، يا دچار استرس‌هاي حاد آن است.
پير است اگر دائم همه را نصيحت مي‌كند، حرف‌هاي قبلي‌اش را فراموش كرده. وبلاگش را دير به دير به‌روز مي‌كند.
كجاست؟
در ايران است اگر گرايش راست سنتي دارد يا اصلاح طلب است يا هيچ رد و نشاني ندارد كه بفهمي كيست و كجاست يا فكر مي‌كند كه خارج عجب بهشت بريني است.خارج از ايران است اگر فحش‌هاي آبدار سياسي مي‌دهد و پروفايلش كامل است و به همه بدبين است. از ماليات و قسط و غم غربت و نوستالژي قورمه سبزي و حافظ و ديزين مي‌نويسد.
اگر درباره همسرش با احتياط حرف مي‌زند و از عشق‌هاي جديد و مهماني‌ها و سفرهاي مجردي چيزي نمي‌گويد، يعني همسرش هم وبلاگش را مي‌خواند.
مهم: جدي نگيريد :)
بازم هست؟

۱۳۸۵/۰۹/۰۵

اي سنگ‌هاي كوه

داشتيم از سينه‌كش توچال بالا مي‌رفتيم. به هن و هن افتاده بوديم. يك گروه دو سه نفري پشت سرمان بودند. يكي از آنها بلند شعر مي‌خواند: " اي سنگهاي كوه ... مرا پناه دهيد ... مرا پناه دهيد به صبحانه‌اي". گرسنه بود. ايستگاه پنج يك برادر ايستاده بود و عينك‌هاي دودي را بازداشت مي‌كرد. استعاره نيست، ايستاده بود و هركس از آن عينك‌هاي كشيده كه مد شده بود داشت را به بازجويي مي‌گرفت و عينكش را ضبط مي‌كرد. گروه ما آدم‌هايي بودند كه در كوه با هم آشنا شده بودند. پسر آهنگري كه با ما بود با حرص زمزمه مي‌كرد: "بر سر هر گذري ميكده‌اي خواهم ساخت" همين يك مصرع يادم مانده. بعدها شنيدم عمرش كفاف نداده اين رجز را عملي كند. دهه شصت بود. امشب يادش افتادم. گوگل كردم اين شعر پيدا نشد. شعري شبيه آن از عطار نيشابوري پيدا كردم:
دست در دامن جان خواهم زد - پای بر فرق جهان خواهم زد
تن پلید است بخواهم انداخت - وان دم پاک به جان خواهم زد
از دلم مشعله‌ای خواهم ساخت - نفس شعله‌فشان خواهم زد
به خرابات فرو خواهم شد - دست بر رطل گران خواهم زد
آن دم انگشت گزان می‌زده‌ام - این دم انگشت زنان خواهم زد

آلرژي تلفن

اين چه حساسيتي است كه نسبت به تلفن دارند؟ داريد با هم حرف مي‌زنيد كه تلفنش زنگ مي‌زند. مي‌گويد ببخشيد -و گاهي نمي‌گويد- و مشغول حرف زدن با نفر سوم مي‌شود. احمقانه‌تر وقتي است كه براي صحبت با شما كلي اصرار داشته و با قرار قبلي آمده كه مطالب مثلا مهمي را بگويد.

درخت دانش

دانش يك ساختار درختي (و معمولا فراكتالي) دارد. سه پژوهشگر دانشگاه تگزاس، با نمونه‌گيري از RNA سه هزار گونه از موجودات زنده، ارتباط ميان آنها را با يك نمودار سلسله‌مراتبي دايره‌اي نشان داده‌اند. براي ديدن آن روي عكس اين صفحه كليك كنيد. براي ديدن نام گونه‌ها درجه زوم را روي 300 درصد بگذاريد.
فكر كردم نمودار دايره‌اي براي توصيف سازمان چيز مناسبي است. گوگل نشان داد كه سابقه اين كار بسيار قديمي است. نمودار سازماني شعاعي به تاريخ 1924 را اينجا ببينيد.

۱۳۸۵/۰۹/۰۳

زيبايي شناسي جانوري

چشم مردان در بدن يك زن دنبال چه مي گردد؟ به نظر من جذابيتي كه صنعت لوازم آرايش و متخصصان زيبايي از چند هزاره پيش به وجود آورده اند در دو دسته قابل طبقه بندي است: بارورنمايي و كودك نمايي. خودتان نشانه گذاري‌هاي زير را در اين دو دسته جا بدهيد:
چشم ها: خط چشم با تاكيدي كه روي چشم ها مي گذارد، آنها را بزرگتر و در نتيجه كودكانه تر مي‌نماياند.لنزهاي درون چشمي علاوه بر تغيير رنگ، مردمك چشم را هم گشادتر نشان مي دهند. گشادي مردمك از علائمي است كه ميل جنسي را در پستانداران نشان مي‌دهد. اين اندازه در موقع ارگاسم به حداكثر مي رسد.
سرين: سلول هاي عصبي پس از تولد رشد چنداني نمي كنند. اندازه مغز در هنگام تولد محدوديتي طبيعي است به اندازه استخوان هاي لگن بستگي دارد. پس هرچه سرين بزرگتر باشد زايمان راحت تر و احتمال تولد نوزاد باهوش بيشتر خواهد بود. در طرف مقابل، كوچك بودن آن نشانه كودكي است. يك زن لاغر به آساني مي تواند سن و سال واقعي خود را كمتر نشان دهد.
سينه: فرم دلخواه مردان همان است كه يك زن را آماده باروري و شيردادن به يك كودك نشان مي دهد (توضيح نمي‌دهم).
پوست: رگ‌هاهنگام هيجان - ازجمله برانگيختگي جنسي- گشاد شده و خون بيشتري در آنها جريان مي‌يابد. گلگونگي ناشي از اين هيجان كه يك علامت جنسي است، به راحتي با استفاده از لوازم آرايشي قابل تقليد است.
لب ها: لب هاي سربالا نشان كودكي است. درحاليكه لبهاي كلفت نشان برانگيختگي است.
بيني: بيني نازك و سربالا كودك نما است.
روند گرايش آدم‌هاي امروزي به سمت نشاني‌هايي است كه كودك نما هستند. اين را در بيني‌هاي سربالا، لب‌هاي برگشته، لپ‌هاي گلگون، پوست‌هاي كشيده و لحن كودكانه و نوك زباني خانم هاي مدرن مي توان ديد. يك معناي اين گرايش آنست كه روابط جنسي به تدريج دارد از نقش اصلي خودش در توليد مثل تبديل مي شود به وسيله لذت بردن.
در هرحال خودآرايي از آن جاهايي است كه خانم ها خلاقيت مرموزي از خود نشان مي دهند، هرچند اكثر وقت ها ناخودآگاه علامت هاي اشتباه صادر مي كنند.
در مورد زيبايي ظاهري مردها ... چيز زيادي براي گفتن نيست.

اختراع ساده

هرچه به پيش مي رويم، اختراعات پيچيده تر مي شوند. مقايسه كنيد سنگ چخماق را با يك ماهواره تلويزيوني. امروزه اگر كسي ايده يك اختراع جديد را بدهد، معمولا كلي آدم بايد كار كنند تا آنرا بسازند.
به نظر من از ويژگي هاي يك اختراع خوب و خيلي نبوغ آميز، ساده بودن آن است. مثال: چرخ، كبريت، توري چراغ، انبر، ساعت شني، پيچ، ماوس




اولين بار كه سوختن يك توري نو و روشن شدنش را ديدم انگار يك جادوي كوچك بود. هنوز هم چراغ توري بهترين وسيله براي روشن كردن يك شب تاريك در دل طبيعت است.

۱۳۸۵/۰۸/۳۰

چيزهاي مهمي كه در مدرسه و دانشگاه ياد نمي گيريم {خيس كردن جاي سفت}

به آدمي كه تازه درسش را تمام كرده چطور نگاه مي كنند؟ تازه كار،بي تجربه، بچه، ...چرا؟ آدمهاي با تجربه چه چيزهايي ياد گرفته اند؟
كسب و كار: بهترين روش پيدا كردن شغل چيست؟ چطور مي شود يك كسب و كار را از صفر ايجاد كرد؟ چطور مي توان آنرا تا آينده اي دور بهتر، پولسازتر و موفق تر كرد؟
رابطه عاطفي: چطور مي توان يك رابطه خوب را با جنس مخالف شكل داد؟ چطور بايد يك خانواده محكم را تشكيل داد و از آن لذت برد؟
حل مسئله: روش نظام مند حل يك مسئله (مشكل) واقعي در زندگي چيست؟ مشكل چطور علت يابي مي شود؟ چطور مي شود براي يك مسئله راه حل هاي ممكن را پيدا كرد؟ روش انتخاب بهترين راه حل از ميان راه حل هاي ممكن چيست؟
آداب معاشرت: چطور دوستان جديدي پيدا كنيم؟ با همكاران و رئيس خود چطور رفتار كنيم؟ چطور خودمان را بيان كنيم كه در ديگران اثرگذار باشد؟
كار گروهي: تجربه باهم كار كردن، مشاركت با ديگران، رهبري كردن
از ديپلمه هاي رياضي چند تايشان در بقيه عمر براي حل يك مسئله واقعي يك انتگرال حل كرده اند؟ از ديپلمه هاي اقتصاد چند تايشان در بقيه عمر براي حل يك مسئله واقعي يك تراز مالي گرفته‌اند؟ اين نسبت در كارشناس‌ها هم چندان متفاوت نيست.اگر حتي كساني را در نظر بگيريم كه در رشته تخصصي خودشان كار مي كنند، حجم چيزهاي بدرد نخوري كه در دوران تحصيل به ذهن سپرده اند خيلي زياد است.
به نظر من مهارتهايي كه گفتم براي هر كس كه بقول معروف وارد اجتماع مي شود لازم است. هيچكدامشان را در مدرسه ياد نمي گيريم و همه شان امروزه آموزش هاي مدون دارند.
ما، تمدن سازي خودمان را فراموش كرده ايم.

۱۳۸۵/۰۸/۲۷

حسن حامد

معمولا اسم آدم ها را به سختي ياد مي گيرم و راحت فراموش مي كنم. گاهي براي به خاطر آوردن اسم يك همكار مدتي مكث ميكنم، گاه يك دوست قديمي را بعد از مدتها مي بينم و وقتي با عذرخواهي به او مي گويم كه نامش را فراموش كرده ام كمي به او بر مي خورد.
سال هاي پايان دهه شصت گاهي از كنار بيلبوردهاي تئاتر شهر كه رد مي شدي اسم نمايشي را مي ديدي كه نويسنده، كارگردان، طراح صحنه و بازيگرش حسن حامد بود. اولين بار چون به اجراي سالن اصلي نرسيدم انتخابش كردم. نمايش هايش معمولا در سالن چارسو اجرا مي شد و صحنه طوري بود كه مي توانستي نفس هايش و دانه هاي عرق روي صورتش را بشماري. جواني نحيف با پوستي گندمگون و كشيده. يك مهربان پر حرف كه با همه وجودش براي تو بازي مي كرد. از آن بازي ها كه توي تاريكي سالن صورتت را خيس كند.
مجله فيلم را ورق ميزدم كه ديدم نوشته حسن حامد درگذشت. سالش يادم نيست، همانطور كه اسم آدمها در يادم نمي ماند. همان سالهاي شصت بود. همان موقع كه تازه آمده بود رفته بود. به قدر يك ربع صفحه درباره اش نوشته بود. نوشته بود مرحوم حسن حامد! تركيبي كه پذيرفتنش سخت بود. نوشته بود كه بر اثر پركاري و سرماخوردگي مرده. شبيه شوخي بود.
ديگر اسمي از حسن حامد نديدم.
چند بار خواب ديدم كه زن ميانسالي كه چند پشت بام آن طرف تر دارد رخت پهن مي كند و چادر گلدارش را دور كمرش گره زده به اتاق كوچك و شلوغ او در آن بالاخانه كه در زمستان تهران درش نيمه باز بود خيره شده و همينطور كه رخت ها را قبل از آويزان كردن مي تكاند به اندام تكيده حسن حامد خيره شده و با خودش فكر مي كند كه اين پسره لاغر دارد چه مي نويسد كه حواسش به سرفه هاي بي امان خودش نيست.

۱۳۸۵/۰۸/۱۲

ماهيگيري و عادت ماهانه

بعضي GPS هاي گارمين، ابزاري دارد براي اينكه به شما بگويد در چه روزهايي از ماه ماهيگيري و شكار مناسب تر است. توي آن روز هم مي گويد كه بهترين ساعت ها كدامند. چطور همچه حدسي مي زند؟

خود گارمين اطلاعاتي در اين باره نمي دهد. جستجو مرا به اين سايت درباره نظريه Solunar رساند. خلاصه اش آنست كه در روزي كه ماه نو يا كامل باشد، جانوران بيشترين فعاليت را نشان مي دهند و اين وضعيت را براي شكار مساعد مي كند.

در فرهنگ عاميانه ما اين باور وجود دارد كه بعضي ها شبهايي كه ماه كامل است ديوانه مي شوند. شبيه اين باور در فرهنگ غربي افسانه مرد گرگنما (wolfman) است.

شايد بين دوره هاي ماه و PMS هم ارتباطي باشد. (؟)

 

۱۳۸۵/۰۸/۱۱

ستايش نوآوري

براي كسي كه آثار هنري زيادي ديده، چيزي كه در بيش از همه در يك اثر هنري (انساني) جذاب است، ميزان خلاقيتي است كه در آن بكار رفته. صرف نظر از ابزار يا تكنيك خلق آن اثر. يعني ابزار يا تكنيك هم تا زماني كه بديع است جذاب است.

گاهي فكر مي كنم خواندن احساسات خيلي خصوصي بعضي آدمها توي وبلاگ، مثل ديدن فيلمهاي پورنو شده است. مشخصه فراگير آنها تكراري بودن است. انگار داريد محصولات يك كارخانه انبوه سازي چيني را مي بينيد كه قبلا از نمونه هاي اوريجينالش لذت برده ايد. 

۱۳۸۵/۰۸/۰۷

دو بچه كافيه؟

انتخاب r-K (پيشرفت- توليدمثل)
در يك محيط قابل پيش بيني، صرفه در آنست كه منابع روي توسعه درازمدت و زندگي طولاني سرمايه گذاري شوند(انتخاب K). در يك محيط پرمخاطره، بهتر است هرچه بيشتر و سريعتر توليد مثل كرد(انتخاب r).

مثال گونه هاي r: موش، خرگوش، علف هرز، باكتري
مثال گونه هاي K: لاكپشت، فيل، انسان، سكويا
انتخاب r انتخاب كميت اولاد است و انتخاب K انتخاب كيفيت اولاد.

ارگانيسم هاي r ---------- ارگانيسم هاي K
داراي عمر كوتاه -------- داراي عمر دراز
كوچك ---------------- بزرگ
ضعيف --------------- قوي يا بخوبي محافظت شده
اتلاف ---------------- انرژي زياد استفاده كارامد از انرژي
هوش و ورزيدگي كم ------ هوشمندتر و ورزيده تر
فرزند زياد در هر زايمان -- فرزند كم در هر زايمان
توليد مثل در سن پايين ----- توليد مثل در سن بالا
بلوغ سريع ------------- بلوغ كند
مراقبت اندك از فرزندان --- مراقبت زياد از فرزندان
انگيزش جنسي قوي ------ انگيزش جنسي ضعيف
اندازه كوچك در بدو تولد --- اندازه بزرگ در بدو تولد

منبع:
F. Heylighen (2000): " r-K selection: the development-reproduction trade-off" in Principia Cybernetica Web

۱۳۸۵/۰۷/۲۳

عكاسي آسماني

اگر دريچه دوربيني را كه به آسمان نشانه رفته است براي مدت طولاني باز نگه داريم، در عكسي كه مي گيرد رد عبور ستاره ها را به شكل يك خط نوراني خواهيم ديد.
يك عكاس باذوق با همين تكنيك از ماهواره هاي ژئوستيشنري بر فراز آريزوناي آمريكا عكس گرفته. اين ماهواره ها بدليل آن كه با سرعتي معادل سرعت چرخش زمين به دور آن مي چرخند، از ديد ناظر زميني روي يك نقطه ثابت به نظر مي رسند.

براي ديدن عكسهاي ديگر و با وضوح متفاوت لينك زير را ببينيد:

۱۳۸۵/۰۷/۲۱

كوتاه ترين شعر زيبايي كه خوانده ام و بياد مي آورم

آخرين برگ سفرنامه باران اينست
كه زمين
چركين است.

وقتي سرحال نيستي

1. دوش بگير. 2. به طبيعت برو. 3. ميوه بخور. به ويژه از آنها كه ويتامين سي دارد. 4. به ديدن يك دوست قديمي برو. 5. كتاب قصه بخوان. 6. چيزي بنويس. يادداشت شخصي، قصه، شعر، ايده ها، خاطرات و از همه بهتر احوال خودت را. 7. مهماني بده، مهماني برو. 8. به يك آدم ناتوان يا نيازمند كمك كن. 9. دقايقي يك گوشه بنشين يا بخواب و هيچ كاري نكن. به هيچ چيز فكر نكن: فقط و فقط در برابر خودت مسئولي، رئيس خودتي پس اصلا سختگيري نكن. 10. دعا كن.

۱۳۸۵/۰۷/۱۶

پشتاره، زماني براي گذارگي

(اين برا خودمه)

1.ماه رمضان براي من مثل روز تعطيل ناصرالدين شاه مي گذرد. بيدارم، ميروم و مي آيم و همه چيز خوب پيش ميرود، جز اينكه من باز كشف مي كنم با مغز نيمه تعطيل هم مي شود سپري كرد.
2.تا حالا تخمه آفتابگردان ريز چرب بوداده سپس آسياب شده و دم كرده ميل كرده ايد؟ مزه و عطرش خوب است. چرب و ترش و خيلي شور.
3.چيپس فلفلي با ماست و ... . خوب است و مجرّب قديم.
4امروز ما ناصرالدين شاهيم كه ياد سفر فرنگ است و رچك هاي بي صدا مي زند و به تخماقش نيست.
5.

۱۳۸۵/۰۷/۱۴

البته سنه سي و نه، دونفر خيلي بود …

امروز توي پرونده هاي كامپيوترم پرسه ميزدم كه رسيدم به فايلي كه حاوي ليست وبلاگهاي فارسي بود. اين ليست در تاريخ سوم آذر هشتاد به روز شده و فقط 44 عضو داشت. بعضي هنوز دايرند و بعضي نه. با ديدن هر اسم چيزهايي كه از نوشته هايشان در ذهنم مانده بود تداعي مي شد. به وبلاگ "با شما نيستم" آقاي نوش آذر كه رسيدم ياد "صابون بي گناهي" اش افتادم و خواستم آنرا دوباره بخوانم. وبلاگش سر جا نبود يعني از
Nushazar dot de
به
Hylit dot net
رفته و وبلاگ را هم حذفش كرده است (يا من پيدايش نكردم). چكار مي شد كرد؟ در اينترنت فرشته اي به نام وب آركايو وجود دارد كه همه چيز را (تقريبا) ثبت مي كند و براي روز مبادا در بايگاني نگه مي دارد. مثلا مي توانيد ببينيد گوگل در سال 98 چه شكلي بوده است. يا سايت ياهو را در لباس سال 96 آن ملاحظه كنيد.

باري، مشكل اينجا بود كه مشاراليها زبان فارسي نمي فهميد و من مجبور شدم به جاي جستجوي خودكار، تمام آرشيو "با شما نيستم" را ورق بزنم و يادي از گذشته ها كنم تا برسم به "صابون بي گناهي". پيدا كردم و خواندم.
به فكرم زد آنرا اينجا بگذارم. مي ماند مسئله حق كپي. بالا و پايين صفحه‌ي آن زمان و اين زمانش چيزي درباره حق كپي ننوشته است و اميدوارم منظورش آن باشد كه مي شود اين كار را كرد.

صابون بيگناهی
10 دسامبر 2001 م
در شهرهای آلمان اين موقع سال، در مهمترين ميدان شهر که اغلب محل تجمع مردم است، بازاری داير می شود به نام بازار کریسمس يا به قول آلمانی ها Weihnachtsmarkt
. فروشنده ها در دکه های چوبی آذين بسته انواع وسايلی را که زينت بخش ايام کريسمس است عرضه می کنند، وسايلی مانند لامپ های تزئينی، مجسمهء چوبی حواريون، شمع های زينتی و ستاره های رنگی کاغذی و جز اينها. هوا اين موقع سال در آلمان سرد است و در هوای سرد شراب قرمز داغ می چسبد. مردم اغلب، پس از خريد، مقابل دکه های شراب فروشی گرد می آيند و شراب قرمز داغ می نوشند.
من امروز به بازار کريسمس رفتم. کريسمس جشن و عيد من نيست. ما در خارج از کشور عيد نداريم. در کريسمس اتفاقا بيشتر از اوقات ديگر سال احساس بيگانگی می کنيم و در نوروز هم که عيد ماست، مغازه ها و اداره ها باز است و شهر اصلا حال و هوای عيد ندارد و هوا هم متاسفانه اغلب بارانی است و سرد است و تا بهار هنوز راه درازی باقی است.
در بازار کريسمس ميان جمعيت می پلکيدم که ناگهان با تعجب ديدم مقابل يکی از دکه های چوبی آذين بسته عده ای صف کشيده اند. من رفتم ته صف ايستادم. به جستجوی چيزی نبودم و قصد نداشتم خريد کنم. با اين حال وقتی صف را ديدم، به دهها نفری که در صف ايستاده بودند پيوستم. حتی کنجکاو نبودم. در آن لحظه چاره ای نداشتم جز اين که در صف بايستم. نمی دانم برای تان چنين ماجرايی اتفاق افتاده است يا نه. اگر اتفاق افتاده باشد، شايد حال مرا در آن لحظه درک کنيد.
بيشتر کسانی که در صف ايستاده بودند از زنان و مردان پا به سن گذاشتهء کاتوليک بودند. از آنها که يکشنبهء هر هفته حتما در مراسم عشای ربانی شرکت می کنند. من با سی و هشت سال سن، در صف شايد از جوانترين آنها بودم.
در آن هوای سرد شايد يک ساعت، شايد هم بيشتر در صف ايستادم. از سرما پا به پا می شدم و منتظر بودم که نوبتم برسد. نمی توانستم از صف جدا شوم و به راه خود بروم. ديگران هم که در صف بودند، حال و روزشان بهتر از من نبود. برای مثال پيرزنی دو قدم آن طرف تر ايستاده بود. از سرما در خود فرورفته بود و زير لب چيزهايی نامفهوم می گفت. گاهی به پشت سر می نگريست، انگار که از کسی يا چيزی می ترسيد. عجيب اين بود که من در آن لحظه از نگاه پيرزن وحشت داشتم. پيرزن هر بار که برمی گشت، احساس می کردم مرگ در چشمان من می نگرد. پيرزن مرا به مرگ نزديک می کرد.
ساعتی گذشت و سرانجام نوبت به من رسيد. فروشنده مردی بود ميانسال و مهربان به نظر می رسيد. گفت: هوا سرد است، نيست؟
گفتم: بله. صف دراز است.
گفت: اما حالا نوبت شما شد. بفرمائيد.
و يک بسته صابون به دستم داد به نام صابون بيگناهی.
گفت: کاری از من برمی آيد؟
گفتم: نه. متشکرم.
گفت: پس روزتان به خير
خداحافظی نکردم. صابون بيگناهی قالب دستهای من بود. انگار صابون بيگناهی را برای دستهای من و برای تن من ساخته بودند. وقتی که از صف جدا شدم، يادم آمد که خداحافظی نکرده ام و پول صابون بيگناهی را نپرداخته ام. اما فروشنده پول طلب نکرده بود. احتمالا صابون بيگناهی رايگان بود. سرنوشت بود. تقدير بود.
به سرعت به خانه بازگشتم. در راه تمام مدت به اين فکر می کردم که صابون بيگناهی را به تنم بمالم و احساس سبکبالی کنم. صابون بيگناهی احتمالا مرا به کودکيم می پيوست.
اکنون صابون در حمام است. جلدش سبزرنگ است و با حروف درشت آبی رنگ به آلمانی اين دو کلمه به چشم می آيد: صابون بيگناهی! تا حالا ده بار شايد هم بيشتر به صابون نگاه کرده ام. اما دلم نمی آيد بازش کنم و تنم را با آن آشنا کنم. با اين حال همين که چنين صابونی هست، همين که اگر اين صابون با تن من آشنا شود، گناه اندک اندک به آب شسته می شود تا سرانجام به يک واژهء� بيگانه تبديل شود، اين واقعيت ها همه آرامبخش است. نگاه پيرزن هم البته هست. نگاه پيرزن آن روی ديگر سکه است. فکر می کنم اگر صابون بيگناهی را به تنم بمالم، ناگهان يک شبه پير می شوم. می ميرم. يک لحظه است. اما تا آن لحظه هنوز چند سالی وقت باقی است.

۱۳۸۵/۰۷/۱۳

پيامبر

علي را گفتند اي علي، پيامبرمان را چنان برايمان توصيف كن كه گوئي او را مي‌بينيم، چرا كه ما به او مشتاقيم.
گفت: پيامبر سپيدروي سرخگونه بود. چشماني بس سياه و درشت داشت. موهايش صاف و نرم و ريشش پرپشت بود. موهايش تا روي گوشش مي‌آمد. مويي نرم ميان سينه تا شكم داشت، گوئي گردنش ابريقي نقره‌اي بود كه زير گلوگاه آن طلا جاري بود. جلو گردن تا نافش همچون شاخه‌اي نازك از مو پوشيده بود و جز آن، در شكم و سينه‌اش مويي نبود. دست‌ها و پاهايش پُر و مردانه بود. قوزك پايش برآمده بود. راه كه مي‌رفت چنان بود كه انگار از صخره‌اي سرازير شده‌است. وقتي روي به كسي مي‌كرد، به تمام مي‌كرد. صورتش بين گرد و بيضي بود. بين مردم كه بود با آنها بزرگوار و خوشرفتار بود. عرق روي صورتش به دانه‌هاي مرواريد مي‌مانست. عطرش خوشبوتر از بوي مشك بود. ناتوان و خسيس نبود. بزرگوارترين مردم در معاشرت و نرم‌ترينشان در بردباري و گشاده‌دست‌ترين آنها بود. آنكه او را مي‌شناخت وقتي با او حرف مي‌زد دوستش مي‌داشت و آنكه نخستين بار او را مي‌ديد تحت تاثير مهابتش قرار مي‌گرفت و مي‌گفت پيشتر و بعدتر مانند او را نديده و نخواهم ديد.
بحار، جلد 16، ص 147، روايه 3، باب 8

۱۳۸۵/۰۷/۰۹

Features of future mobile phones

If human could make a mobile with these features, the world would be a more secure place in which people communicate easier and the human being would have less fears.

1. By means of an embedded GPS and a geographical data provider like Google Earth, you know where you are and which way is best to reach a destination and in addition you can allow other parties to know your exact location. Thus you can order a pizza and they don’t ask for your address. Nobody can steal your mobile because you can always detect the location of your mobile. You can disable this feature wherever you want.
There will be no need to prison most of convicts; they are always at home living with their families.
You can request help in emergencies by press and holding a single button on your handset.

2. A barcode scanner on your mobile gives you info about products you see in a shop or anywhere else. This info may be about health and safety or technical info and you can order them by your mobile.

3. Your mobile have a laser distance and velocity meter. You can calculate your precise distance from any visible point around you.

4. You can send the video stream of your mobile camera to other parties, or broadcast it through the internet. Your mobile have a unique IP number. No small event will hide from the eyes of this worldwide media.

5. A small add-on gadget turns your mobile into a compact video projector. You can read and watch what you like in bathroom or in a mountain camp.

6. All of your personal identification info is in your mobile. Your mobile replaces your credit card, driving license, passport and visa, your health info file, etc. you register your presence at work (home, restaurant …) by your phone.

7. You can open all of your locks (safe, computer, house, garage…) by your mobile.

8. You blog your life by your mobile. Then you can decide which parts are private and which parts may go published.

9. Your mobile speeds up your communication skills. When you are in a public place like airport, coffeeshop, shopping mall… you can allow other people to see your personal interests, read your blog, … and decide to start a connection with you. On the other hand you can search nearby persons by their tags and select preferable ones.

10. You can vote in elections by your mobile. Referring to public opinion will be very easy and hence legislation will be simple.

11. You mobile have precise speech recognition, speaker recognition and OCR capabilities.

12. Your mobile can use iris, fingerprint or even DNA recognition tools to authenticate you and your customers.

13. You may buy a medical care kit add-on which monitors your life signals, analyses your blood and urine samples and notifies your health care provider if you need.

14. There is a built in thermometer in your phone that shows the ambient temperature.

15. You can expose a text on a distant wall. Type in the text, shake your mobile and a laser beam will write the text like a dot-matrix printer on the opposite wall.

16. You have the right (and the ability) to identify the caller part even if s/he is not on your phonebook.

17. Your have a built-in 5 Mp (at least) camera that can take a sharp and clear shot of a dark midnight sky.

18. This handy comrade should not exceed 100 gr weight limits.


اين ها صرفا ايده پردازي من درباره موبايل و اثرات احتمالي آن روي زندگي آيندگان است. آغازگر آن هم سوال خيالپردازانه پسرم بود كه بخشي را با هم و بخشي را در ادامه به تنهايي رويا بافتيم.

۱۳۸۵/۰۷/۰۶

چطور مي شود روزنامه يا هر كاسبي ديگري را به حكم قانون تعطيل كرد؟

صرف نظر از قضاوت درباره درستي يا نادرستي حكم به تعطيلي يك نشريه، فكر مي كنم تعطيل كردن يك كسب و كار بايد خط قرمز هر دستگاه قضايي باشد. به نظر مي رسد در اين موارد نهاد ناظر بايد مسئوليت پذيرتر باشد. آيا بانك نبايد بخشي از مسئوليت اعتباري را كه به دارنده دسته چك مي دهد به عهده بگيرد؟
آيا مي توان به هر دستگاه نظارتي (مثلا افسر راهنمايي و رانندگي) اختيار قضايي داد كه مردم را جريمه كند؟

نشاني ها

1.
-بريم اون مغازه هه
- كدوم؟
- همون كه چيزه ... اون آقاهه ..
- كدوم؟
- همون كه يه آقايي توش چيز ميفروشه
- آها ... گندم برشته
- آره
2.
- آدرسش كجاست؟
- تو اون خيابون شلوغه
- كدوم خيابون؟
-اون كه خيلي شلوغه ... چطور بگم
- اسم خيابونو بگو
- اسمشو نمي دونم ... ولي ماشين از توش رد ميشه

اگر سليمان وبلاگ داشت چه مي نوشت؟

سليمان در كتب مقدس اديان ابراهيمي پادشاهي بسيار توانا و داناست. تصويري كه از او پرداخته مي شود، اوج سيطره بشر بر طبيعت، ثروت فراوان و آباداني و آبادگري است كه با دينداري توام بوده است.

اگر سليمان وبلاگ داشت چه مي نوشت؟

او در واقع چنين كاري كرده است. كتاب جامعه در عهد عتيق (تورات) كه بسياري او را همان سليمان مذكوردر قرآن مي دانند با ديگر كتابهاي تورات تفاوت چشمگيري دارد. هم از اين جهت كه از ديدگاهي بسيار انساني نوشته شده و هم اينكه ياس فلسفي و ملالي كه از متن بر مي آيد با ديگر نوشته هاي مقدس متفاوت است. شروع اين كتاب چنين است:

"كلام‌ جامعه‌ بن‌ داود كه‌ در اورشليم‌ پادشاه‌بود: 2 باطل‌ اباطيل‌، جامعه‌ مي‌گويد، باطل‌ اباطيـل‌، همه‌ چيـز باطل‌ است‌. 3 انسان‌ را از تمامي‌ مشقّتش‌ كه‌ زير آسمان‌ مي‌كشد چه‌ منفعت‌ است‌؟ 4 يك‌ طبقه‌ مي‌روند و طبقه‌ ديگر مي‌آيند و زمين‌ تا به‌ ابـد پايـدار مي‌مانـد. 5 آفتـاب‌ طلوع‌ مي‌كند و آفتاب‌ غروب‌ مي‌كند و به‌ جايي‌ كه‌ از آن‌ طلوع‌ نمود مي‌شتابد. 6 باد بطرف‌ جنوب‌ مي‌رود و بطرف‌ شمال‌ دور مي‌زند؛ دورزنان‌ دورزنان‌ مـي‌رود و بـاد به‌ مدارهـاي‌ خـود برمـي‌گردد. 7 جميـع‌ نهرهـا به‌ دريـا جـاري‌ مي‌شـود اما دريا پر نمي‌گردد؛ به‌ مكاني‌ كه‌ نهرها از آن‌ جاري‌ شد به‌ همان‌ جا باز برمي‌گردد. 8 همه‌ چيزها پـر از خستگـي‌ اسـت‌ كه‌ انسـان‌ آن‌ را بيـان‌ نتوانـد كـرد. چشـم‌ از ديـدن‌ سيـر نمي‌شـود و گـوش‌ از شنيدن‌ مملو نمي‌گردد. 9 آنچه‌ بوده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد بود، و آنچه‌ شده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد شد و زيـر آفتاب‌ هيـچ‌ چيـز تـازه‌ نيست‌. 10 آيا چيـزي‌ هست‌ كه‌ درباره‌اش‌ گفته‌ شـود ببيـن‌ اين‌ تازه‌ است‌؟ در دهرهايي‌ كه‌ قبـل‌ از مـا بـود آن‌ چيز قديم‌ بود. 11 ذكري‌ از پيشينيان‌ نيست‌، و از آيندگان‌ نيـز كه‌ خواهند آمد، نزد آناني‌ كه‌ بعد از ايشان‌ خواهند آمد، ذكري‌ نخواهد بود."

بقيه كتاب قطعا خواندني است و به نظر من براي اجراي تئاتري يا سينمايي خيلي مناسب است.

۱۳۸۵/۰۷/۰۱

ما چگونه مردمي هستيم؟ (بلا نسبت همه) (!)

جسته و گريخته، چندتا از ارزش ها و باورهاي نادرست ما:

تعريف كردن از خود را بد ميدانيم: "تعريف از خود گه خوردنه"، "لاف در غربت و گوز در بازار مسگرها"، "مشك آنست كه ببويد، نه آنكه عطار بگويد". منتظريم دنيا خودش بفهمد ما چه گوهر يكدانه اي هستيم كه در خلاب افتاده ايم. در حاليكه معرفي كردن خود و ارائه يك تصوير روشن و درست از خود، وظيفه هر كسي است كه مي خواهد با مخاطبش به سرعت يك ارتباط مثبت برقرار كند.
تعارف بي فايده زياد تيكه پاره مي كنيم: "چاكرم، مخلصم، بنده، ...". براحتي بله مي گوييم و ميزنيم زيرش، اما شجاعت نه گفتن نداريم.
رضايت به وضع موجود و قناعت به آنچه داريم را ارزش مي دانيم. "چو قسمت ازلي بي حضور ما كردند، گر اندكي نه به وفق رضاست خورده مگير"
پول و ثروت را منفي مي دانيم: "پول چرك كف دسته" در حاليكه پول نتيجه كار و تلاش انسانهاست، خواه تلاش فكري يا جسمي.
به راحتي آب خوردن به هم دروغ مي گوئيم و زير قرار هايمان مي زنيم. "دروغ كه حناق نيست" در حاليكه اعتماد و صداقت لازمه هر نوع تعامل آدمها با يكديگر است. "دو قدم دورتر شد از مادر ..."
به رشد ديگران حسودي مي كنيم. "آب كه سربالا ميره قورباغه ..." يا "غوره نشده مويز شده"
دشمن كار گروهي و طرفدار تكروي هستيم: "اگه شريك خوب بود خدا هم شريك مي گرفت". اين تكروي را در مشاغلي كه آرزويش را داريم هم مي شود ديد: دوست داريم دكتر و خلبان و استاد دانشگاه شويم نه مثلا سياستمدار و روحاني و مدير كارخانه.همچنين است كه در سه سوت مي توانيم يك جمع را متفرق كنيم. فرقي نمي كند كه دعوا بر سر چيست. از اختلاف قومي و مذهبي بگير تا دعواهاي روشنفكران و نقادان. اصولا هر يك از ما يك منتقد دروني داريم كه نقش وجدان بشريت را بازي مي كند و پايه همه نوع دعواي برره اي هست. اينطور است كه ما معمولا دشمنان مشترك داريم نه دوستان مشترك يا منافع و اهداف يكسان.
كار كردن؟ "كار مال خره"، "طرف داره خودشيريني ميكنه"،
موفقيت را حاصل بخت و اقبال و تقدير ميدانيم نه تلاش سرسختانه:‌‌ "اگر بختت بخت بود، ... خر درخت بود"
در جدل ها و مذاكره ها روي مواضعمان تكيه مي كنيم نه منافعمان. "بچرخ تا بچرخيم ..."
ازدواج را يك رابطه مادم العمر مي پنداريم، نه يك قرارداد طولاني مدت: " با لباس سفيد رفت و با كفن برگشت"
خلاقيت و نو آوري را بدعت مي ناميم: "ره چنان رو كه رهروان رفتند ..."
مسائل جدي زندگي مثل آبرو و باورهاي ديگران را به شوخي ميكشيم (نگاهي به اس ام اس هايتان بياندازيد) در عوض تا بخواهيد جديت و خشونت در انجام كارهاي معمولي داريم.
فرزندانمان را طوري بار مي آوريم كه بدون كمك ديگران نمي توانند دماغشان را هم بالا بكشند، آنوقت مي ناليم كه "بدون پول و پارتي هيچ كاري نميشه كرد".
بشدت احساساتي و كمتر منطقي و عقلاني هستيم. از هفتاد ميليون نفوس، نيمي شاعر مسلك و صوفي و درويشيم.
دشمن مديران و رهبرانمان هستيم. هر كه مي خواهد باشد، از نظر ما هيچ كار مثبتي نكرده جز اينكه خون خلايق را تو شيشه كرده و ثروت اندوخته. اصولا آرمانشهر ما يك جايي است كه نياز به مديريت ندارد و همه خدمات عمومي را خدا مي فرستد.
توضيحات ضروري: 1) ضرب المثل هايي كه گفتم همه كاربرد مثبت و درست هم دارد. 2) اينها مختص ايراني يا هر كجايي ديگر نيست. 3) اين يك ليست من درآوردي است و طولاني تر هم مي شود. 4) وقتي حالم بهتر بود از ارزشهاي مثبت هم مي نويسم. 5) هيچ كس از انتقاد خوشش نمي آيد، مگر خودش با دستهاي خودش آنرا نوشته باشد.