۱۳۸۵/۱۰/۰۸

پاستورال

تو خيابون جمهوري حوالي كافه نادري، يه كلينيك بود كه پله مي‌خورد ميرفت پائين. كنارش يه مطب بود سر نبش پاساژ. يه حاج آقايي كه مسئول اورژانس كلينيك بود داشت به دوتا دكتر جووني كه مال مطب سر پاساژ بودن مي‌گفت سرمون خيلي شلوغه، مريضاي غير اورژانسي رو شما ببينيد. من كه داشتم رد مي‌شدم گفتم من مي‌رم تو مطب. دكتر جوونه شروع كرد به شرح حال گرفتن.

- سرگيجه داري؟

- گاهي، به ندرت.

- تا حالا كاري كردي كه كسي رو آزار بده؟

- خوب ... آره.

- اين ساديسمه. شبا سرفه ميكني؟

- گاهي.

- تب داري؟

- تب؟ ... نه.

- همون ساديسمه.

يه نسخه بزرگ تو صفحه آ سه بهم داد كه فقط تو يه خط چيزي نوشته بود شبيه دي او تي.

- اين چيه؟

- اونو برا سرفه تون نوشتم.

- برا ساديسم چي؟

- نه، همون خوبه.

- دكسترومتورفان؟

- اين نسخه رو هم برا دفعه بعد. ما فقط با هم حرف مي‌زنيم. دارو خيلي مهم نيست. راستي، اينجوري ويزيتتون مي‌شه بيست و پنج هزار تومن. تازه همش حرف هم نيست. چن جلسه ديگه هم بايد بياين. گاهي فقط چند جمله.

لحنش مهربون شده. جيبامو ميگردم. معمولا پول زيادي توش نيست.

- فكر كنم يادم رفته پول بردارم.

- نگفته بودم؟ اِه .... بايد اول مي‌گفتم.

ته جيبم چند اسكناس مچاله پيدا كردم.

- من فقط دو هزار و پونصد تومن مي‌دم.

خواب مزخرفي بود. عوضش صبح جمعه زود بيدار شدم. يه خواب قشنگم قبلش ديدم كه نمي‌گم.

هیچ نظری موجود نیست: