۱۳۸۶/۰۱/۳۱

شرم

پسرم: بابا عفاف يعني چي؟
من: ... يعني نجابت ... پاكدامني
پسرم: پس مربوط به جنس مؤنث ميشه ... انقدر حاليم هست
من: ...

عجب. مي‌روم سراغ لغت‌نامه. لغت‌نامه براي تقدس‌زدايي ابزار مفيدي است. نوشته:
عفاف: نهفتگي، بازايستادن از زشتي، پارسايي نمودن.

نهفتگي؟ يعني چه؟ يعني رازآميزي؟
ميروم دنبالش. در نهفتگي هم همين كلمات را رديف كرده. به اضافه‌ي خدارت. خدارت؟ اين عليا مخدره كه مي‌گويند از اين ريشه است؟ تعقيب مي‌كنم ببينم به كلمه‌ي آشناتري مي‌رسم يا نه:
خدارت: شرمساري
شايد از پارسائي چيزي درآيد. مثالي از ناپارسائي مي‌بينم:
ناپارسائي هم از مردان عار است و هم از زنان. (اسكندرنامه‌ي خطي)

هر چه هست ريشه در شرم دارد. ياد سلمان رشدي مي‌افتم. لغت‌نامه مي‌گويد:
شرم: ... و آن حيرت و وحشتي است كه در آدمي پيدا شود از آگاه شدن ديگري بر عيب يا نقص او.
خوب، اين خوب است يا بد؟ از آشكار شدن عيب و نقص بايد هراسيد؟ اين ترس كشنده‌ي اعتماد به نفس نيست؟

امروزه شايد مطلوب‌ترين صفت آدم در نقش اجتماعيش اعتماد به نفس باشد. بي‌اعتماد به نفس هيچ كالا يا خدمتي را نمي‌توان فروخت. هيچ قدرتي را نمي‌توان نگه داشت. اما انسان تحسين شده‌ي زمان فردوسي حتما بايد باشرم و باآزرم باشد:

به نزديك او شرم و آهستگي است
خردمندي و راي و شايستگي است

***

آقاي ويتگنشتاين، به گمان شما شرم و نوآوري، آزرم و خلاقيت، حيا و خيال‌پردازي همبستر نيستند؟

۱۳۸۶/۰۱/۲۰

منحني سرنوشت

يك ترانه‌ي زيبا از ماريزا و سرنوشت آن با من. ابتدا ترانه را از اينجا بشنويد و اگر دوست داشتيد سرنوشت را بخوانيد.

ترانه‌ي زيبا ترانه‌اي است كه موسيقي و صدا و شعر زيبا داشته باشد. فادوي ماريزا دوتاي اول را دارد. اما آيا شعرش هم زيباست؟
سعي مي‌كنم از صرافت رمزگشايان خط ميخي استفاده كنم و اين ترانه‌ي خوش آهنگ را به فارسي برگردانم. فكر مي‌كنم زبان ترانه اسپانيايي باشد اما غلط است. مترجم گوگل مي‌گويد كه زبان ترانه پرتغالي است ولي نمي‌تواند همه‌ي كلمه‌ها و جمله‌ها را ترجمه كند.

مي‌خواهم از ترجمه‌ي ناقص گوگل، متن را به فارسي برگردانم. اصلا نشد. كلمه‌هايي را كه گوگل نتوانست ترجمه كند در هيچ ديكشنري اينترنتي پيدا نكردم.

[چطور مي‌شود زبان يك متن را تشخيص داد؟
Polyglot 3000 ابزار جالبي براي تشخيص بيش از 400 زبان است كه با دادن متن، زبان آن را تشخيص مي‌دهد. اين ابزار مجاني است. پلي‌گلوت هم متن مرا پرتغالي تشخيص مي‌دهد. (اين صفحه‌ي ويكي هم معيارهاي تشخيص زبان از روي متن را ارائه مي‌دهد كه متاسفانه قسمت فارسي آن ناقص است هنوز)
]

آخر سر دست به دامان يك پرتغالي زبان شدم. دوست ناديده‌اي كه درخواست مرا براي ترجمه‌ي متن ترانه به انگليسي در ساعتي پاسخ گفت، Ezequiel Coelho. اين پست و خاطره‌ي آن را تقديم او مي‌كنم.

عنوان ترانه: منحني فادو (سرنوشت)
خواننده: Mariza

در معبدي كه تنها از آن فادو است
روان آدمي باغي است
كه در آن گل‌ها شانه به شانه مي‌رقصند
در بادي تمام نشدني

آيا تاب مي‌آورند اين موجودات بينواي كوچك
خشم طبيعت را؟
شور و شوق، خطي مستقيم نيست
چنان‌كه فادو نيز يقيني نيست

فادو مثل يك بازي است
كه خدا آن را الهام و اختراع كرده
اگر او ما را در اين بازي گذاشته
براي آن بوده كه فادو را بازي كنيم

روي ميز احساسات
دل چون تاسي است
كه با گيتارها مي‌چرخد
و عددي را به ما مي‌دهد كه فادو است

يك و دو و سه
رويه‌هاي يك حقيقتند
چهار و پنج، پيشتر
بازي خوشبختي‌اند

شماره‌ي شش قطرب * است
براي اوست كه مي‌خوانم
درهاي دلم را مي‌گشايد
نگاهش كن، مي‌رقصد

* saudade: احساس اشتياق يا ماليخولياي ويژه‌ي طبع پرتغالي يا برزيلي

متن پرتغالي ترانه:
No templo que é só do fado
A alma é como um jardim
Onde as flores dançam de lado
Na ventania sem fim

Aguentarão, pobrezinhas,
As fúrias da natureza?
Paixão não é linha recta
Nem fado é a certeza

O fado é como um jogo
Que deus inventou inspirado
Se nos pôs cá nesta vida
Foi para jogar o fado

Na mesa dos sentimentos
O coração é um dado
E rola com as guitarras
E dá um número que é fado

O um, o dois e o três,
Faces da mesma verdade.
O quatro e o cinco já são
O jogo da felicidade

O número seis é saudade
Por ela venho cantar
Abriram-me as portas à alma
E agora é vê-la dançar

پ.ن: در جستجوي محتواي فارسي، دو نوشته‌ي خوب درباره‌ي فادو و ماريزا يكي از شهرام احدي، سايت دويچه وله و ديگري از محمود كوير، سايت فروغ پيدا كردم. شهرام احدي Fado Curvo را فادوي پر فراز و نشيب ترجمه كرده. قسمت‌هايي از نوشته‌ي محمود كوير را نقل مي‌كنم:

"فادو، آواز برده‌گان و دريانوردان

«فادو» شعر و موسيقی و رقص است، در هم آميخته‌يی شگرف! رنگين کمانی از رؤيا و رنج و آرزو!

فادو يعني سرنوشت. سرنوشت رازآميز و شگفت برده‌گان برزيلی و دريانوردان پرتغالی. فادو ريشه در جان کولی‌ها و خنياگران پرتغال دارد. فادو آواز انبوه رنج‌ديده‌گان درياست.

موسيقی و شعر فادو از ادبيات و موسيقی بومی و کوليانه‌ی پرتغال سيرآب می‌شود. اوج گسترش آن به سده‌های نوزدهم و بيستم می‌رسد. در اين هنگام، اين موسيقی در کشورهای پرتغالی زبان آمريکای لاتين نيز دامن گسترد و به بيان رنج‌ها و آرزوهای  کارگران و تهی‌دستان پرداخت. بندرگاه‌ها و می‌خانه‌ها را پر کرد و ملاحان را در خود فرو کشيد.

اين موسيقی آميخته‌يی از احساس‌های شورانگيز، عاشقانه و سرشار از اندوه است.

آشکار نيست که آيا ريشه‌ی فادو از آوازخوانی دريانوردان پرتغالی‌ست يا برگرفته از سبک‌های موسيقايی برزيلی مانند لوندوم و مودينها. واژه‌ی فادو به معنی سرنوشت و با واژه‌ی fate انگليسی هم‌ريشه است.

به باور برخی اين موسيقی ريشه‌ی موريش دارد که ام‌روزه نيز در موراوايا نزديک ليسبون باقی مانده‌اند. نخستين اجرای شناخته‌شده‌ی فادو در يک سالن برزيلی به نام مدينهاس بوده که اين سالن در پورتو و ليسبون است. به هر روی، برده‌گان و دريانوردان از آفريقا و برزيل و پرتغال با اين موسيقی رقصيدند و شادی کردند و گريستند.

در اجرای اين موسيقی  از دو يا چند ساز گيتار به هم‌راه صدای خواننده (بيش‌تر زن) استفاده می‌شود. گيتاری که در اجرای اين موسيقی استفاده می‌شود، گيتار پرتغالی‌ست که از لحاظ شکل چيزی‌ست بين گيتار اسپانيايی و ماندولين. از لحاظ ساختاری و نوع کوک فرق چندانی با گيتار اسپانيايی ندارد. به همين خاطر مدت‌هاست که در اجرای اين موسيقی کم‌تر از اين گيتار استفاده می‌شود و بيش‌تر گيتار اسپانيايی که رايج‌تر است، به كار می‌رود. ديگر سازهايی که در اجرای اين موسيقی نواخته می‌شوند، ويولا، ماندولين و انواع سازهای ضربی‌اند. ضربه‌های بر طبل و گيتار است که جان اين موسيقی‌ست.
«آماليا» مهم‌ترين چهره‌ی شناخته‌شده در اين سبک است. صدای جادويی اين زن و هم‌راهی آهنگ‌سازان کم‌مانندی که او را پشتی‌بانی می‌کردند، چهره‌يی فراموش‌نشدنی از اين سبک را برای دوست‌داران موسيقی ايجاد کرده است.

نخستين فادوخوان سرشناس «ماريا سِورا» نام داشت که در نيمه‌ی نخست سده‌ی نوزده ميلادی ميزيست. نوع فادو او امروزه به «فادو ليسبون» معروف است.

ماريزا
 
ماريزا در سال ۱۹۷۷ در موزامبيك به دنيا آمده، در همان دوران كودكى به هم‌راهى خانواده‌اش راهى پرتغال گشته و در ليسبون بزرگ شده است. در كنار ديگر خواننده‌گان نوآور فادو، چون ميسيا كريستينا برانكو توانسته است موسيقى اصيل پرتغال را بار ديگر در دنيا، سر زبان‌ها بيندازد.

اگرچه چند سالى بيش نيست كه از فعاليت‌هاى جدى او می‌گذرد، اما بايد گفت كه اين هنرمند جوان، به سرعت توانسته دوست‌داران و منتقدان اين موسيقى را مجذوب خود كند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان به‌ترين خواننده‌ی زن فادو در پرتغال انتخاب شد. در سال‌هاى ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ جايزه‌ی منتقدان موسيقى آلمان را دريافت كرد و در فوريه‌ی سال ۲۰۰۳ هم از طرف راديو ۳ بى‌بى‌سى، جايزه‌ی به‌ترين هنرمند اروپايى در بخش موسيقى جهان به وى اعطا شد. او هم مانند ميسيا، يكى ديگر از بانوان نوآور موسيقى فادو، در تلاش برای شکستن سنت‌هاست."

***********

مراجع ديگر:

سايت خواننده
صفحه‌ي ماريزا در ويكي‌پديا

۱۳۸۶/۰۱/۱۴

اثر تاريخي يك انگل

مطلب جالبي خواندم در وبلاگ پسر فهميده درباره‌ي انگلي كه باعث مي‌شود موش‌ها از گربه‌ها نترسند و درنتيجه احتمال خورده‌شدنشان بيشتر شود. اين‌طوري انگل مادرمرده هم به مراد دلش مي‌رسد و با ورود به بدن گربه كه ميزبان اصليش است راحت تر توليد مثل مي‌كند. خوب، البته تا اينجا نمي‌شود نتيجه گرفت كه اين نقشه‌ي زيركانه كار آن تك ياخته‌ي بي‌مغز باشد. اما ماجرا آنقدر جذاب بود كه كنجكاو شدم بيشتر بدانم. اين‌ها نتايج جستجو در ويكي به دنبال توكسوپلاسما است:
مادراني كه دچار اين انگل هستند احتمال پسر زائيدنشان به ميزان معناداري بالاتر مي‌رود.
يك چهارم جمعيت ناقل اين انگل هستند و بيماري آنها در حالت كمون است.
اين انگل مي‌تواند سبب بروز تغيير در رفتار ناقل بشود:افزايش رفتارهاي خطرسازكند شدن واكنشاحساس ناامني و عدم اعتماد به نفسرنجورخويي (Neuroticism) [حساسيت به احساسات منفي]
تماس با گربه و نيز خوردن گوشت خام يا خوب پخته نشده‌ي خوك، گوسفند و آهو از راه‌هاي انتقال اين انگل است.
در انسان‌هايي كه مشكل ايمني نداشته باشند، بيماري ناشي از انگل خود به خود خوب مي‌شود و علائم آن شبيه سرماخوردگي است.
داشتم به اثر اين انگل در اجتماعي از آدم‌هايي فكر مي‌كردم كه مثلا اكثرشان گربه دارند يا گوشت نپخته مي‌خورند (مثل فرانسوي‌ها). فكر مي‌كردم چه عجيب است كه اخلاق اجتماعي يك ملت را يك انگل رقم مي‌زند. رسيدم به نقل قولي از Kevin Lafferty كه خيلي گويا مطلب را گفته، عينا ترجمه مي‌كنم:
"در جمعيت‌هايي كه اين انگل خيلي شايع است، تغيير شخصيت انبوه آدم‌ها مي‌تواند منجر به تغيير فرهنگ جامعه بشود. پراكندگي شيوع توكسوپلاسما مي‌تواند توجيه‌گر بخش قابل توجهي از تفاوت‌هاي ميان جوامع انساني در زمينه‌هاي مربوط به خود (ego)، پول، مالكيت مادي، كار و قوانين باشد."
منابع: درباره‌ي انگل - درباره‌ي بيماري

۱۳۸۶/۰۱/۱۲

چرخه‌ي شهرت را شرح دهيد

به هر دليلي از كسي خوشمون مياد، يك دوست يا معشوق يا هنرمند يا متفكر يا سياستمدار يا آئين يا محصول يا ... . اسمشو ميذاريم سوژه.
1- به همه‌ي اخبار اون سوژه علاقه‌مند ميشيم. هر خبري رو با دقت پي مي‌گيريم و نقل مي‌كنيم. يه شبكه‌ تشكيل ميشه كه با نرخ نمايي اخبار سوژه رو بين هوادارا پخش ميكنه.
2- كم كم سر و كله‌ي منتقدها هم پيدا ميشه و شروع مي‌كنن به نقد سوژه. سوژه‌ي معروفه كه براي منتقد ارزش نقد كردن داره. وجود رقيب البته بازي رو هيجان انگيزتر مي‌كنه. رقيب منتقديه كه از بقيه خلاقيت بيشتري داره.
3- جدال منتقدين و هواداران. آخ جون، دعوا. جنجالِ اين جدال، سوژه رو باز هم مشهورتر مي‌كنه. به طور معمول نقدها در اين دوره طالب بيشتري داره. چون ملت تعريف زياد شنيدن و حالا انتقاد چون جديدتره جذاب‌تره. كمتر چيزي به اندازه‌ي شكست يك اسطوره مردم رو جلب ميكنه.

4- انزواي اسطوره. اين مدت زمانيه كه ملت براي فراموش كردن سوژه بهش نياز دارن.

5- مرگ اسطوره و جاودانگي. اين خودش يه خبره كه دوباره توجه ملت رو به جلب مي‌كنه. بيت: آخر همه كدورت گلچين و باغبان / گردد بدل به صلح چو فصل خزان رسد. در اين فاز ملت (كه شامل هوادار و منتقد هم هست) به خاطر حس نوستالژيكشون نسبت به سوژه اونو در خاطر نگه مي‌دارن.

[نظريه‌ي چرخه‌ي عمر محصول و تكنيك branding در كسب و كار براي اينه كه يه شركت هميشه اين چرخه رو تكميل كنه. تو آدماي معروف هم اونايي كه مدام موقع نزول، يه نوآوري جديد نشون دادن چرخه‌ي شهرت طولاني‌تري درست كردن. مثال: ارائه‌ي نسبيت عام بعد از نسبيت خاص، مسلمون شدن مايكل جكسون بعد از موفقيت در خوانندگي، توليد محصولات جديد توسط شركت‌ها، ...]

راستي، يادم رفت بگم، مواد لازم: سوژه، خلاقيت، رسانه، ملت، رقيب (اختياري اما اثربخش)

نتيجه‌گيري: با بودن مواد لازم، نوآوري هميشه موجب جاودانگي ميشه. جاودانگي احساس كميكيه كه بشر براي فراموش كردن مرگ بهش متوسل ميشه. دوس داري؟ be the first, best, or different

[اين نظريه هنوز نوزاد هم نيست]