۱۳۸۷/۰۱/۱۱

گيسويت را كه بافته؟

Gisoo

چلگرد - دهانه‌ي تونل كوهرنگ - شهريور 1386

پ.ن: در سايت بالاترين پرسه مي‌زدم، لينكي مرا به اينجا برد. خواندن عبارت زير در يك قصه توي آن صفحه مرا به ياد عكس بالا انداخت كه پارسال گرفته بودم.

"... و آن عرب دختر را به خانه خود برد، زن آن عرب به محض ديدن دختر واله حسن و جمال و شيفته گفتار و كمال او شد و مانند مادر مهربان برخاست ، و نوازشها كرده اراده نمود كه گيسوهاى او را شانه زده و ببافد، كه دختر ممانعت كرده و راضى نشد، و گفت : اين زلفها و گيسوان مرا مادرم شانه زده و بافته است ، هر وقت كه به آنها نگاه مى كنم ، مادرم به خاطرم مى آيد، و امشب بافته مادرم را بر هم نزن ."

و فكر كردم كه حسي كه يك دختر از بافته شدن گيسوانش مي‌برد، انحصاري است.

۱۳۸۷/۰۱/۰۷

حيوانات رنج و لذت را چگونه تجربه مي‌كنند؟

آيا ديگر حيوانات هم مانند ما از بازي كردن، موفق شدن و عشق‌بازي لذت مي‌برند؟ آيا جدا شدن از نزديكان رنجشان مي‌دهد؟

ديشب را به جستجوي اين سوال گذراندم. ببينيد چه پيدا كردم:

ژاك پنكسپ (Jaak Panksepp) در دهه‌ي 70 ميلادي مقادير اندكي داروي مخدر به حيوانات آزمايشگاهي خوراند و اثر آن را بر غريزه‌هاي اوليه نظير گرسنگي، ترس و خشم مشاهده كرد. آزمايش او به اين ترتيب بود: ابتدا توله سگ‌هايي را كه در هفته‌ي پنجم عمر خود بودند از مادرشان جدا كرد و ناله و بي‌قراري‌شان را مشاهده نمود. سپس مقاديري داروي مخدر به آنها خوراند. ناله‌ها و بي‌قراري‌ها متوقف شد. نتيجه گرفت: احساس دلبستگي به مادر را كه از قوي‌ترين و اساسي‌ترين عواطف است، مي‌توان با دستكاري شيميايي در مغز روشن يا خاموش كرد.
آزمايش‌هاي بعدي او نشان داد كه طيف گسترده‌اي از احساسات اجتماعي مثل ميل به تعامل با ديگران يا محبت مادري را مي‌توان با چنين دستكاري‌هايي تغيير داد. مثلا  با دادن مواد افيوني به يك پستاندار بسيار اجتماعي، مي‌توان آن را به موجودي تبديل كرد كه از تنهايي لذت مي‌برد.
پنكسپ سپس كنجكاو شد بداند اين تغييرات شيميايي در چه قسمتي از مغز اتفاق مي‌افتد. او بخش‌هاي مختلف مغز موش‌هاي آزمايشگاهي را با تكانه‌ي الكتريكي تحريك كرد و پس از سال‌ها آزمايش، دريافت كه احساسات اوليه در قسمتي از ميان‌مغز به نام periaqueductal gray يا PAG ايجاد مي‌شوند. اين قسمت در مغز تمام پستانداران وجود دارد. اين قسمت در تصوير زير كه نماي بالاي برشي از مغز را نشان مي‌دهد، با شماره‌ي 3 مشخص شده است.

Gray710

PAG در ايجاد بي‌حسي، رفتار تدافعي و رفتار تناسلي نقش دارد. مثلا تحريك جنسي پستاندار ماده باعث آزاد شدن نوعي هورمون استروژني در مغز مي‌شود .پيامي كه متعاقب آن به PAG مي‌رسد، سبب مي‌شود PAG تحريكات عصبي‌يي به نخاع ارسال كند. اين تحريكات به ماهيچه‌هاي اطراف ستون مهر‌ه‌ها منتقل مي‌شود و به آن‌ها فرمان مي‌دهد كه به سمت شكم خم شوند. يعني ستون مهره‌ها چنان خم مي‌شود كه قله‌ي انحناي آن به سمت شكم باشد. اين فرآيند كه آن را Lordosis behavior مي‌خوانند، شرايط مناسب براي آميزش را فراهم مي‌كند.

به نظر مي‌رسد ساز و كارهاي الكتروشيميايي انسان و ساير پستانداران در مورد احساس درد و لذت شبيه هم باشد. بنابراين بعيد نيست كه خود تجربه‌ي احساس درد يا لذت هم مشابه باشد. همچنين پستانداران هم مانند انسان قادر به ثبت و يادآوري احساسات پيشين خود هستند. چيزي كه به آن‌ها توان يادگيري -هرچند محدود- مي‌دهد.

تفاوت مهم بين انسان و ديگر جانوران اين است كه مغز انسان احساسات ايجاد شده در ناحيه‌ي مياني مغز را به قسمت‌هاي پيشرفته‌تر مغز مي‌فرستد و در آنجا پردازش مي‌كند. درنتيجه مي‌تواند اين احساسات اوليه را تعديل، سركوب، بزرگنمايي و يا بيان كند. كاري كه ديگر پستانداران قادر به انجامش نيستند.

*

بخش‌هاي مهمي از اين نوشته را از مقاله‌ي Douglas Starr, Animal Passions: Fido Loves You اقتباس كرده‌ام.

۱۳۸۷/۰۱/۰۶

نوروزي

1. نوروزتان مبارك.
امسال متاسفانه درگير درگذشت يكي از بستگان شدم و خوشبختانه مراسم نوروزي را تقريبا از دست دادم. اميدوارم شاد باشيد و از شاد كردن ديگران لذت ببريد :)

2. ساراي عزيز مرا به بازي مشاعره دعوت كرده است. قواعد بازي را اينجا نوشته است. من شعر دوست دارم و از بازي با كلمات در حدي كه توهم‌زا نشود لذت مي‌برم. كلي گشتم شعري را كه شاعرش را و خودش را فراموش كرده‌ام به ياد بياورم و بنويسم. نه حافظه و نه گوگل هيچ‌يك كمك نكرد. اما از آنجا كه به آساني از رو نمي‌روم، براي خودم لحظاتي يك زندان انفرادي تخيل كردم و سعي كردم آن را به ياد بياورم. نتيجه چندان رضايت بخش نيست. نام شاعر را به ياد نياوردم. احتمالا از اشعار دخو باشد. خود شعر هم نصفه نيمه و تكه پاره است. ماجراي زني است كه پيش رمال مي‌رود و درخواستي مثل بچه‌دار شدن يا هوودارنشدن يا شبيه آن دارد و رمال نسخه‌اي مي‌پيچد شبيه اين:

ناخن ببر و [بيضه‌ي] ميمون
بول گنجشك و اشك بوقلمون
[كاكل] مرغ و سنگدان كلاغ
پشكل اشتر و پهين الاغ
روده‌ي كدخداي ازرق چشم
مژه‌ي خرس پير، موقع خشم
ده گرم مرگ موش سائيده
پنجه‌ي گربه‌ي نزائيده
ريز در كاسه‌ي سر مرده
مرده‌اي را كه مرده‌شو برده

و سركار خانم مي‌بايست اين دارو را شبانه به همسر محترمش اعمال دارو بنمايد.

3. از عاليجاه آزموسيس و سركار عليه زيتا خانم و ناشناخته‌هاي عزيز و آسيدعباس محمدي و نوترينوي عزيزم مي‌خواهم كه در اين بازي شركت كنند و هر شعري دوست دارند بگويند.

آدم‌خورا

How many cannibals could your body feed?

۱۳۸۶/۱۲/۲۵

پيش از دوره‌ي ماهانه

0
از همه‌ي خانم‌هايي كه اين پست را مي‌خوانند عذر مي‌خواهم. اميدوارم در انتها حس بدي نداشته باشيد.

1
- چرا گفتيد من زير نظر آقاي ط كار كنم؟
من، با لبخند و تظاهر به آرامش:
+ چرا مي‌خوايد بدونيد؟
او، با لحني كمي پرخاشگرانه:
- اشكالي داره؟
+ نه، اما همين كه گفتم كافيه.
او، اين‌بار متوقع و با تمسخر، در حالي كه به حال قهر از دفتر خارج مي‌شود:
- ببخشيد وقتتون گرفته شد.
عجب. چرا گاهي كم‌ادب مي‌شود؟
نيم ساعت بعد از كنار اتاقش رد مي‌شوم. ريز گريه مي‌كند. نزديك‌تر مي‌شوم.
+ كار [...] خوب پيش ميره؟ كي آماده مي‌شه؟
به مونيتور كامپيوترش خيره مانده.
- بله، تقريبا تمومه.
به صورتش دقيق مي‌شوم. جوش‌‌هاي ريز روي صورتش را بسكه خارانده ملتهب شده است.
لبخندي مي‌دهم.
+ تقريبا زمان نيست. زمان يعني، روز، ساعت، دقيقه.
- نه! فردا حتما تمومه.
+ خوبه. خوب پيش رفته.
جوابم را گرفته‌ام.

2
8.5 شب، تلفن را جواب مي‌دهم:
+ سلام مامان
- سلام، حالت خوبه؟
+ آره، خوبم.
- صدات چرا گرفته، سرما خوردي؟
خودم را به خيال باطل لوس مي‌كنم.
+ نه، تازه از كار برگشتم. احتمالا مال خستگيه.
- انقد به خودت فشار نيار.
+ نه خوب،‌ آخر سال يكم سرمون شلوغه.
- من اصلا حالم خوب نيست، چشام درد مي‌كنه. سرمم گيج ميره، ... ، ديشب از پادرد تا صب نخوابيدم.
+ چرا آخه؟ دكتر رفتي؟
- نه. اون راديو ضبط كه بهت دادم تعمير كني ... مي‌دونم وقت نداري ... هر وقت اومدي اينجا، بيارش.
+ كدوم؟
- به خانمت گفته بودم ...
اصلا يادم نمي‌آيد.
+ آره،  ... من يادم رفت .. باشه ميارمش.
- آها .... يه چيز ديگه .... اون ادويه‌ها رو كه گرفتي ... خيلي خوب بود ... يه مقدارشو بيار برام.
+ باشه ... اصلا هر وخ اومدي خودت هر كدومو خواستي انتخاب كن.
- اصلا الان مي‌خوام بيام پيشت.
+ مي‌خواي بيام دنبالت.
- آره ... بيا.
+ ...

3
- هر وخ دوستم نداشتي بهم بگو
+ اين چه حرفيه ... باشه
- ببين، من دلم مي‌خواد تو احساس خوشبختي كني
+ منم همينطور.
- خيلي دوست دارم ... هر وقت از هر زني خوشت اومد مي‌توني [...]
+ باشه ... هر وخ دلم خواس اينكارو مي‌كنم
[...]
- من از اولشم مي‌دونستم [...]
+ نه بابا ... شوخي كردم ... [...]

***

4-5 نمونه‌ي ديگر در ذهن دارم اما به ملاحظه‌ي حوصله‌ي خواننده بي‌خيالش مي‌شوم. اين داستان‌ها، ماهي يك بار و با تغيير سناريو و حفظ تم اصلي اجرا مي‌شود.

درباره‌ي همزماني دوره‌ي ماهانه‌ي خانم‌ها تحقيقات زيادي پيدا نكردم. مهمترين‌شان تحقيقي بود كه نشان مي‌دهد اگر تعدادي از زنان را از نور غير طبيعي محروم كنيم، پس از مدتي دوره‌ي ماهانه‌ي آنها با دوره‌ي ماه (قمر زمين) همزمان مي‌شود. اما در مورد زناني كه مي‌شناسم، با دقت بالايي اين دوره همزمان است.

***

به نظر من اين اتفاق، صرف نظر از جنبه‌ي فيزيولوژيك آن، موهبتي است كه زنان دارند تا بطور منظم و دست كم ماهي يك بار با تخليه‌ي عاطفي، احساساتشان را تازه كنند. چيزي كه در مردان ناآزموده به ندرت رخ مي‌دهد.

۱۳۸۶/۱۲/۱۸

يهذره

مي‌ايستد روبروي پستو. خيره به تاريكي درون آن نگاه مي‌كند.
- اينجا خيلي تاريكه. يه چراغي چيزي روشن كن.
پس چيزي از اين تاريكي الهام‌بخشش شده كه ايستاده است.
+ ببين، اون روبرو يه ستون ذرات معلق دارن تو نور آفتاب عصر مي‌رقصن مي‌رن بالا.
- امروز با دوستي درباره‌ي دو تحقيق حرف مي‌زديم. مقايسه مي‌كرديم نگاه و بيان يك محقق ايراني و آلماني را. دانشمند ايراني مي‌گويد: فرهنگ استفاده از [فلان خدمت] وجود ندارد. و بعدش مثل يك منتقد شيردل به مشتريان ايراني مي‌تازد.
محقق آلماني همان عامل را "فقدان تقاضاي كافي" مي‌نامد. جالبه، نه؟
+ آها ...
- منظورت اينه كه تو آفتاب بهتر مي‌شه يه آلودگي هوا پي برد؟
+ نه، من ميشستم تو سايه ... خيره مي‌شدم به ستون ذره‌هاي غبار. منو ياد ...
- وصال خورشيد و ازين عرفان بازيا؟
+ نه بابا ... كيف ميداد. تنبل و آهسته ساعت‌ها مي‌رقصيدن. اون وختا نمي‌دونستم چرا بالا ميرن.
- خودمونيما،‌ دكونت جاي خوبيه.
+ چطو مگه؟
- دنجه... بشينيم تا غروب تماشا؟
+ باشه. ديرت نشه يه وخ؟

۱۳۸۶/۱۲/۱۵

رها كردن بازي - standup philosophy

يك قاعده‌ي مهم بر فراز هر بازي و فراتر از آن، اين است كه ˝هر لحظه اراده كني مي‌تواني از بازي خارج شوي." اگر داري بازي مي‌كني، يعني كه مي‌خواهي.

رقابت، ميل به برنده شدن، ميل به با افتخار باختن و پرهيز از قضاوت منفي ديگران، ‌ما را ترغيب مي‌كند كه يك بازي ناخوشايند يا بدفرجام را تا انتها ادامه دهيم.

فصل پاياني داستان "دعوت به مراسم گردن زني" ناباكوف را ببينيد. اينجا قبلا قسمتي از آن را نقل كرده‌ام.

شايد به همين خاطر است كه رياضت كشيدن براي كسي كه احساس خوشبختي و شادماني مي‌كند بي‌معني است، اما براي آنكه رنج مي‌كشد (بازيگر بازي نامطلوبي است) رياضت كشيدن يعني ترك بازي نامطلوب و آغاز كردن بازي جديد.

همچنين است كه دشمنان، قدر مشترك دارند. زيرا بازي‌شان يكي است.

همچنين است كه به قضاوت ديگران تن مي‌دهيم. چون مي‌خواهيم به بازي برگرديم.

***

لطفا كلي‌گويي‌ها را به حساب ايستاده چيز كردن بگذاريد.

136160165_c445c54778