علي را گفتند اي علي، پيامبرمان را چنان برايمان توصيف كن كه گوئي او را ميبينيم، چرا كه ما به او مشتاقيم.
گفت: پيامبر سپيدروي سرخگونه بود. چشماني بس سياه و درشت داشت. موهايش صاف و نرم و ريشش پرپشت بود. موهايش تا روي گوشش ميآمد. مويي نرم ميان سينه تا شكم داشت، گوئي گردنش ابريقي نقرهاي بود كه زير گلوگاه آن طلا جاري بود. جلو گردن تا نافش همچون شاخهاي نازك از مو پوشيده بود و جز آن، در شكم و سينهاش مويي نبود. دستها و پاهايش پُر و مردانه بود. قوزك پايش برآمده بود. راه كه ميرفت چنان بود كه انگار از صخرهاي سرازير شدهاست. وقتي روي به كسي ميكرد، به تمام ميكرد. صورتش بين گرد و بيضي بود. بين مردم كه بود با آنها بزرگوار و خوشرفتار بود. عرق روي صورتش به دانههاي مرواريد ميمانست. عطرش خوشبوتر از بوي مشك بود. ناتوان و خسيس نبود. بزرگوارترين مردم در معاشرت و نرمترينشان در بردباري و گشادهدستترين آنها بود. آنكه او را ميشناخت وقتي با او حرف ميزد دوستش ميداشت و آنكه نخستين بار او را ميديد تحت تاثير مهابتش قرار ميگرفت و ميگفت پيشتر و بعدتر مانند او را نديده و نخواهم ديد.
گفت: پيامبر سپيدروي سرخگونه بود. چشماني بس سياه و درشت داشت. موهايش صاف و نرم و ريشش پرپشت بود. موهايش تا روي گوشش ميآمد. مويي نرم ميان سينه تا شكم داشت، گوئي گردنش ابريقي نقرهاي بود كه زير گلوگاه آن طلا جاري بود. جلو گردن تا نافش همچون شاخهاي نازك از مو پوشيده بود و جز آن، در شكم و سينهاش مويي نبود. دستها و پاهايش پُر و مردانه بود. قوزك پايش برآمده بود. راه كه ميرفت چنان بود كه انگار از صخرهاي سرازير شدهاست. وقتي روي به كسي ميكرد، به تمام ميكرد. صورتش بين گرد و بيضي بود. بين مردم كه بود با آنها بزرگوار و خوشرفتار بود. عرق روي صورتش به دانههاي مرواريد ميمانست. عطرش خوشبوتر از بوي مشك بود. ناتوان و خسيس نبود. بزرگوارترين مردم در معاشرت و نرمترينشان در بردباري و گشادهدستترين آنها بود. آنكه او را ميشناخت وقتي با او حرف ميزد دوستش ميداشت و آنكه نخستين بار او را ميديد تحت تاثير مهابتش قرار ميگرفت و ميگفت پيشتر و بعدتر مانند او را نديده و نخواهم ديد.
بحار، جلد 16، ص 147، روايه 3، باب 8
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر