۱۳۸۵/۰۸/۰۷

دو بچه كافيه؟

انتخاب r-K (پيشرفت- توليدمثل)
در يك محيط قابل پيش بيني، صرفه در آنست كه منابع روي توسعه درازمدت و زندگي طولاني سرمايه گذاري شوند(انتخاب K). در يك محيط پرمخاطره، بهتر است هرچه بيشتر و سريعتر توليد مثل كرد(انتخاب r).

مثال گونه هاي r: موش، خرگوش، علف هرز، باكتري
مثال گونه هاي K: لاكپشت، فيل، انسان، سكويا
انتخاب r انتخاب كميت اولاد است و انتخاب K انتخاب كيفيت اولاد.

ارگانيسم هاي r ---------- ارگانيسم هاي K
داراي عمر كوتاه -------- داراي عمر دراز
كوچك ---------------- بزرگ
ضعيف --------------- قوي يا بخوبي محافظت شده
اتلاف ---------------- انرژي زياد استفاده كارامد از انرژي
هوش و ورزيدگي كم ------ هوشمندتر و ورزيده تر
فرزند زياد در هر زايمان -- فرزند كم در هر زايمان
توليد مثل در سن پايين ----- توليد مثل در سن بالا
بلوغ سريع ------------- بلوغ كند
مراقبت اندك از فرزندان --- مراقبت زياد از فرزندان
انگيزش جنسي قوي ------ انگيزش جنسي ضعيف
اندازه كوچك در بدو تولد --- اندازه بزرگ در بدو تولد

منبع:
F. Heylighen (2000): " r-K selection: the development-reproduction trade-off" in Principia Cybernetica Web

۱۳۸۵/۰۷/۲۳

عكاسي آسماني

اگر دريچه دوربيني را كه به آسمان نشانه رفته است براي مدت طولاني باز نگه داريم، در عكسي كه مي گيرد رد عبور ستاره ها را به شكل يك خط نوراني خواهيم ديد.
يك عكاس باذوق با همين تكنيك از ماهواره هاي ژئوستيشنري بر فراز آريزوناي آمريكا عكس گرفته. اين ماهواره ها بدليل آن كه با سرعتي معادل سرعت چرخش زمين به دور آن مي چرخند، از ديد ناظر زميني روي يك نقطه ثابت به نظر مي رسند.

براي ديدن عكسهاي ديگر و با وضوح متفاوت لينك زير را ببينيد:

۱۳۸۵/۰۷/۲۱

كوتاه ترين شعر زيبايي كه خوانده ام و بياد مي آورم

آخرين برگ سفرنامه باران اينست
كه زمين
چركين است.

وقتي سرحال نيستي

1. دوش بگير. 2. به طبيعت برو. 3. ميوه بخور. به ويژه از آنها كه ويتامين سي دارد. 4. به ديدن يك دوست قديمي برو. 5. كتاب قصه بخوان. 6. چيزي بنويس. يادداشت شخصي، قصه، شعر، ايده ها، خاطرات و از همه بهتر احوال خودت را. 7. مهماني بده، مهماني برو. 8. به يك آدم ناتوان يا نيازمند كمك كن. 9. دقايقي يك گوشه بنشين يا بخواب و هيچ كاري نكن. به هيچ چيز فكر نكن: فقط و فقط در برابر خودت مسئولي، رئيس خودتي پس اصلا سختگيري نكن. 10. دعا كن.

۱۳۸۵/۰۷/۱۶

پشتاره، زماني براي گذارگي

(اين برا خودمه)

1.ماه رمضان براي من مثل روز تعطيل ناصرالدين شاه مي گذرد. بيدارم، ميروم و مي آيم و همه چيز خوب پيش ميرود، جز اينكه من باز كشف مي كنم با مغز نيمه تعطيل هم مي شود سپري كرد.
2.تا حالا تخمه آفتابگردان ريز چرب بوداده سپس آسياب شده و دم كرده ميل كرده ايد؟ مزه و عطرش خوب است. چرب و ترش و خيلي شور.
3.چيپس فلفلي با ماست و ... . خوب است و مجرّب قديم.
4امروز ما ناصرالدين شاهيم كه ياد سفر فرنگ است و رچك هاي بي صدا مي زند و به تخماقش نيست.
5.

۱۳۸۵/۰۷/۱۴

البته سنه سي و نه، دونفر خيلي بود …

امروز توي پرونده هاي كامپيوترم پرسه ميزدم كه رسيدم به فايلي كه حاوي ليست وبلاگهاي فارسي بود. اين ليست در تاريخ سوم آذر هشتاد به روز شده و فقط 44 عضو داشت. بعضي هنوز دايرند و بعضي نه. با ديدن هر اسم چيزهايي كه از نوشته هايشان در ذهنم مانده بود تداعي مي شد. به وبلاگ "با شما نيستم" آقاي نوش آذر كه رسيدم ياد "صابون بي گناهي" اش افتادم و خواستم آنرا دوباره بخوانم. وبلاگش سر جا نبود يعني از
Nushazar dot de
به
Hylit dot net
رفته و وبلاگ را هم حذفش كرده است (يا من پيدايش نكردم). چكار مي شد كرد؟ در اينترنت فرشته اي به نام وب آركايو وجود دارد كه همه چيز را (تقريبا) ثبت مي كند و براي روز مبادا در بايگاني نگه مي دارد. مثلا مي توانيد ببينيد گوگل در سال 98 چه شكلي بوده است. يا سايت ياهو را در لباس سال 96 آن ملاحظه كنيد.

باري، مشكل اينجا بود كه مشاراليها زبان فارسي نمي فهميد و من مجبور شدم به جاي جستجوي خودكار، تمام آرشيو "با شما نيستم" را ورق بزنم و يادي از گذشته ها كنم تا برسم به "صابون بي گناهي". پيدا كردم و خواندم.
به فكرم زد آنرا اينجا بگذارم. مي ماند مسئله حق كپي. بالا و پايين صفحه‌ي آن زمان و اين زمانش چيزي درباره حق كپي ننوشته است و اميدوارم منظورش آن باشد كه مي شود اين كار را كرد.

صابون بيگناهی
10 دسامبر 2001 م
در شهرهای آلمان اين موقع سال، در مهمترين ميدان شهر که اغلب محل تجمع مردم است، بازاری داير می شود به نام بازار کریسمس يا به قول آلمانی ها Weihnachtsmarkt
. فروشنده ها در دکه های چوبی آذين بسته انواع وسايلی را که زينت بخش ايام کريسمس است عرضه می کنند، وسايلی مانند لامپ های تزئينی، مجسمهء چوبی حواريون، شمع های زينتی و ستاره های رنگی کاغذی و جز اينها. هوا اين موقع سال در آلمان سرد است و در هوای سرد شراب قرمز داغ می چسبد. مردم اغلب، پس از خريد، مقابل دکه های شراب فروشی گرد می آيند و شراب قرمز داغ می نوشند.
من امروز به بازار کريسمس رفتم. کريسمس جشن و عيد من نيست. ما در خارج از کشور عيد نداريم. در کريسمس اتفاقا بيشتر از اوقات ديگر سال احساس بيگانگی می کنيم و در نوروز هم که عيد ماست، مغازه ها و اداره ها باز است و شهر اصلا حال و هوای عيد ندارد و هوا هم متاسفانه اغلب بارانی است و سرد است و تا بهار هنوز راه درازی باقی است.
در بازار کريسمس ميان جمعيت می پلکيدم که ناگهان با تعجب ديدم مقابل يکی از دکه های چوبی آذين بسته عده ای صف کشيده اند. من رفتم ته صف ايستادم. به جستجوی چيزی نبودم و قصد نداشتم خريد کنم. با اين حال وقتی صف را ديدم، به دهها نفری که در صف ايستاده بودند پيوستم. حتی کنجکاو نبودم. در آن لحظه چاره ای نداشتم جز اين که در صف بايستم. نمی دانم برای تان چنين ماجرايی اتفاق افتاده است يا نه. اگر اتفاق افتاده باشد، شايد حال مرا در آن لحظه درک کنيد.
بيشتر کسانی که در صف ايستاده بودند از زنان و مردان پا به سن گذاشتهء کاتوليک بودند. از آنها که يکشنبهء هر هفته حتما در مراسم عشای ربانی شرکت می کنند. من با سی و هشت سال سن، در صف شايد از جوانترين آنها بودم.
در آن هوای سرد شايد يک ساعت، شايد هم بيشتر در صف ايستادم. از سرما پا به پا می شدم و منتظر بودم که نوبتم برسد. نمی توانستم از صف جدا شوم و به راه خود بروم. ديگران هم که در صف بودند، حال و روزشان بهتر از من نبود. برای مثال پيرزنی دو قدم آن طرف تر ايستاده بود. از سرما در خود فرورفته بود و زير لب چيزهايی نامفهوم می گفت. گاهی به پشت سر می نگريست، انگار که از کسی يا چيزی می ترسيد. عجيب اين بود که من در آن لحظه از نگاه پيرزن وحشت داشتم. پيرزن هر بار که برمی گشت، احساس می کردم مرگ در چشمان من می نگرد. پيرزن مرا به مرگ نزديک می کرد.
ساعتی گذشت و سرانجام نوبت به من رسيد. فروشنده مردی بود ميانسال و مهربان به نظر می رسيد. گفت: هوا سرد است، نيست؟
گفتم: بله. صف دراز است.
گفت: اما حالا نوبت شما شد. بفرمائيد.
و يک بسته صابون به دستم داد به نام صابون بيگناهی.
گفت: کاری از من برمی آيد؟
گفتم: نه. متشکرم.
گفت: پس روزتان به خير
خداحافظی نکردم. صابون بيگناهی قالب دستهای من بود. انگار صابون بيگناهی را برای دستهای من و برای تن من ساخته بودند. وقتی که از صف جدا شدم، يادم آمد که خداحافظی نکرده ام و پول صابون بيگناهی را نپرداخته ام. اما فروشنده پول طلب نکرده بود. احتمالا صابون بيگناهی رايگان بود. سرنوشت بود. تقدير بود.
به سرعت به خانه بازگشتم. در راه تمام مدت به اين فکر می کردم که صابون بيگناهی را به تنم بمالم و احساس سبکبالی کنم. صابون بيگناهی احتمالا مرا به کودکيم می پيوست.
اکنون صابون در حمام است. جلدش سبزرنگ است و با حروف درشت آبی رنگ به آلمانی اين دو کلمه به چشم می آيد: صابون بيگناهی! تا حالا ده بار شايد هم بيشتر به صابون نگاه کرده ام. اما دلم نمی آيد بازش کنم و تنم را با آن آشنا کنم. با اين حال همين که چنين صابونی هست، همين که اگر اين صابون با تن من آشنا شود، گناه اندک اندک به آب شسته می شود تا سرانجام به يک واژهء� بيگانه تبديل شود، اين واقعيت ها همه آرامبخش است. نگاه پيرزن هم البته هست. نگاه پيرزن آن روی ديگر سکه است. فکر می کنم اگر صابون بيگناهی را به تنم بمالم، ناگهان يک شبه پير می شوم. می ميرم. يک لحظه است. اما تا آن لحظه هنوز چند سالی وقت باقی است.

۱۳۸۵/۰۷/۱۳

پيامبر

علي را گفتند اي علي، پيامبرمان را چنان برايمان توصيف كن كه گوئي او را مي‌بينيم، چرا كه ما به او مشتاقيم.
گفت: پيامبر سپيدروي سرخگونه بود. چشماني بس سياه و درشت داشت. موهايش صاف و نرم و ريشش پرپشت بود. موهايش تا روي گوشش مي‌آمد. مويي نرم ميان سينه تا شكم داشت، گوئي گردنش ابريقي نقره‌اي بود كه زير گلوگاه آن طلا جاري بود. جلو گردن تا نافش همچون شاخه‌اي نازك از مو پوشيده بود و جز آن، در شكم و سينه‌اش مويي نبود. دست‌ها و پاهايش پُر و مردانه بود. قوزك پايش برآمده بود. راه كه مي‌رفت چنان بود كه انگار از صخره‌اي سرازير شده‌است. وقتي روي به كسي مي‌كرد، به تمام مي‌كرد. صورتش بين گرد و بيضي بود. بين مردم كه بود با آنها بزرگوار و خوشرفتار بود. عرق روي صورتش به دانه‌هاي مرواريد مي‌مانست. عطرش خوشبوتر از بوي مشك بود. ناتوان و خسيس نبود. بزرگوارترين مردم در معاشرت و نرم‌ترينشان در بردباري و گشاده‌دست‌ترين آنها بود. آنكه او را مي‌شناخت وقتي با او حرف مي‌زد دوستش مي‌داشت و آنكه نخستين بار او را مي‌ديد تحت تاثير مهابتش قرار مي‌گرفت و مي‌گفت پيشتر و بعدتر مانند او را نديده و نخواهم ديد.
بحار، جلد 16، ص 147، روايه 3، باب 8

۱۳۸۵/۰۷/۰۹

Features of future mobile phones

If human could make a mobile with these features, the world would be a more secure place in which people communicate easier and the human being would have less fears.

1. By means of an embedded GPS and a geographical data provider like Google Earth, you know where you are and which way is best to reach a destination and in addition you can allow other parties to know your exact location. Thus you can order a pizza and they don’t ask for your address. Nobody can steal your mobile because you can always detect the location of your mobile. You can disable this feature wherever you want.
There will be no need to prison most of convicts; they are always at home living with their families.
You can request help in emergencies by press and holding a single button on your handset.

2. A barcode scanner on your mobile gives you info about products you see in a shop or anywhere else. This info may be about health and safety or technical info and you can order them by your mobile.

3. Your mobile have a laser distance and velocity meter. You can calculate your precise distance from any visible point around you.

4. You can send the video stream of your mobile camera to other parties, or broadcast it through the internet. Your mobile have a unique IP number. No small event will hide from the eyes of this worldwide media.

5. A small add-on gadget turns your mobile into a compact video projector. You can read and watch what you like in bathroom or in a mountain camp.

6. All of your personal identification info is in your mobile. Your mobile replaces your credit card, driving license, passport and visa, your health info file, etc. you register your presence at work (home, restaurant …) by your phone.

7. You can open all of your locks (safe, computer, house, garage…) by your mobile.

8. You blog your life by your mobile. Then you can decide which parts are private and which parts may go published.

9. Your mobile speeds up your communication skills. When you are in a public place like airport, coffeeshop, shopping mall… you can allow other people to see your personal interests, read your blog, … and decide to start a connection with you. On the other hand you can search nearby persons by their tags and select preferable ones.

10. You can vote in elections by your mobile. Referring to public opinion will be very easy and hence legislation will be simple.

11. You mobile have precise speech recognition, speaker recognition and OCR capabilities.

12. Your mobile can use iris, fingerprint or even DNA recognition tools to authenticate you and your customers.

13. You may buy a medical care kit add-on which monitors your life signals, analyses your blood and urine samples and notifies your health care provider if you need.

14. There is a built in thermometer in your phone that shows the ambient temperature.

15. You can expose a text on a distant wall. Type in the text, shake your mobile and a laser beam will write the text like a dot-matrix printer on the opposite wall.

16. You have the right (and the ability) to identify the caller part even if s/he is not on your phonebook.

17. Your have a built-in 5 Mp (at least) camera that can take a sharp and clear shot of a dark midnight sky.

18. This handy comrade should not exceed 100 gr weight limits.


اين ها صرفا ايده پردازي من درباره موبايل و اثرات احتمالي آن روي زندگي آيندگان است. آغازگر آن هم سوال خيالپردازانه پسرم بود كه بخشي را با هم و بخشي را در ادامه به تنهايي رويا بافتيم.