۱۳۸۸/۱۲/۱۴

دوزخ‌آشامی

 

لاف بود.
هیچگاه عقل ذوالفنون نخوابید.
بهانه‌ای بود برای عقل در برابر خلق و خویش. 
که گریه را به مستی بهانه کند.
که مست شود و نه دو بوسه بدهد و نه یک.
که بوسه برچیند و معذور باشد.
که بوسه برنچیند و معذور نباشد

۱۳۸۸/۱۲/۰۸

دویدم و دویدم

 

بالاخره بر تنبلی مزمنم غلبه کردم و بعد از مدت‌ها تن به ورزش دادم. نتایجش انقدر برایم هیجان‌انگیز و لذتبخش بود که … درباره‌اش بنویسم. اول کمی تئوری تا بعد بگویم مهمترین بهره‌ی من از ورزش چه بود.

تحرک بدنی برای سوزاندن چربی، بهبود عملکرد قلب و عروق و بدنسازی و پرورش عضلات مفید است. اما چطور بفهمیم وقتی ورزش می‌کنیم کدامیک از این‌ها بدست می‌آید؟

یک معیار پذیرفته شده، استفاده از شاخص میزان ضربان قلب است. یعنی با اندازه‌گیری ضربان می‌توانیم بفهمیم که داریم چربی می‌سوزانیم، عضله می‌سازیم یا فقط دل قوی می‌داریم. چگونه؟ قلم و کاغذ بردارید و حساب کنید.

  • سن‌تان را از عدد 220 کم کنید. این می‌شود حد نهایی ضربان قلب شما. مثلا اگر 30 ساله‌اید حداکثر ضربان قلب شما 190=30-220 است. خارجکیش می‌شود HR-Max
  • countضربان قلبتان را صبح وقتی از خواب بیدار شده‌اید اندازه بگیرید. قبل از اینکه از رخت یا تخت خواب بیرون بیایید و به مدت یک دقیقه‌ی کامل.  درست همانگونه که همکارم نشان می‌دهند. این هم می‌شود ضربان استراحت. اگر خیلی وسواسید، سه روز اندازه بگیرید و میانگین بگیرید.


  • فاصله‌ی بین این دو عدد یعنی حداکثر ضربان قلب و ضربان استراحت را حساب کنید. مثلا اگر حداکثر ضربان قلبتان 190 باشد و ضربان استراحت 65، این فاصله می‌شود 125=65-190 . اسم این عدد مهم، ذخیره‌ی ضربان قلب است.

حالا وقتی که شروع می‌کنید به حرکت، به تدریج ضربان قلبتان از ضربان استراحت افزایش پیدا می‌کند و بالا می‌رود. در هر محدوده‌ای بدن شما تصمیم می‌گیرد که چکار کند:

  • فعالیت ملایم: ضربان استراحت + 50 تا 60 درصد ذخیره‌ی ضربان. محدوده‌ی گرم کردن. مناسب برای ثابت نگهداشتن وزن.
  • فعالیت متوسط: ضربان استراحت + 60 تا 70 درصد ذخیره‌ی ضربان. مناسب برای سوزاندن چربی و کاهش وزن. در این محدوده بدن بیشترین کالری را از سوزاندن ذخیره‌ی چربی بدست می‌آورد. به عبارت دقیقتر، حدود نیمی از کالری‌های مصرف شده. مثلا اگر 400 کالری بسوزانید، 200تایش از سوزاندن 22 گرم از چربی‌های ورقلمبیده تامین می‌شود.
  • فعالیت سنگین: ضربان استراحت + 75 تا 85 درصد ذخیره‌ی ضربان. مناسب برای افزایش قدرت و استقامت بدن.
  • محدوده‌ی حداکثر تلاش: ضربان استراحت + 85 تا 100 درصد ذخیره‌ی ضربان. لازم نیست بدانید.

برای مثال، همان کسی که حداکثر ضربانش 190 و ضربان استراحتش 65 بود برای انتخاب نوع فعالیت باید ضربان قلبش را اینطور کنترل کند:

فعالیت ملایـــم 125 تا 140
فعالیت متوسط 140 تا 153
فعالیت سنگین 159 تا 171

برای بهبود عملکرد قلب و عروق در تمام محدوده‌ی 50 تا 85 درصد می‌توان ورزش کرد.

توجه کنید که یکی از نتایج مثبت ورزش این است که ضربان استراحت شما به تدریج کم می‌شود. پس خوب است هر دوماه یک بار دوباره اندازه‌اش بگیرید و کیف کنید. محاسبات بالا را هم بعدش دوباره انجام دهید.

چطور ضربان را حین ورزش اندازه بگیریم؟

  • از یک دوست بخواهید ضربانتان را اندازه بگیرد.
  • از انواع وسیله‌های اندازه گیری الکترونیکی ضربان قلب استفاده کنید. بعضی از وسایل بدنسازی به این ابزار مجهز هستند. نوع دیگر این ابزار را می‌توان به مچ بست و از خانه بیرون زد (حتا توی آب پرید و شنا کرد). بعضی از آن‌ها یک تسمه دارد که دور سینه بسته می‌شود و با اندازه‌گیری سیگنال الکتریکی قلب، ضربان را به دقت اندازه می‌گیرد و ثبت می‌کند.
  • اگر از این جنگولک‌بازی‌ها خوشتان نمی‌آید، از معیار تکلم استفاده کنید. اگر براحتی می‌توانید حین فعالیت حرف بزنید، در محدوده‌ی فعالیت ملایم هستید. اگر نفس نفس بزنید فعالیتتان متوسط است و اگر نتوانید نُطُق بکشید درحال فعالیت شدید هستید.

در هر حال باید دانست که احساس تنگی نفس یا سرگیجه به معنی آن است که باید فعالیت را آرام‌تر یا آن را متوقف کنید.

چطور شروع کنیم (و ادامه دهیم)؟

Start Walking on the Water -- By Evgeni P


شروع کردن سخت‌ترین قسمت کار است. فرض می‌کنم شما انگیزه‌ی کافی برای شروع ورزش دارید و اینجا تنها چیزهایی که فکر می‌کنم به شروع و ادامه‌ی آن کمک می‌کند را می‌گویم.

مدت – حداکثری وجود ندارد. هرچه بیشتر بهتر. بهتر است هفته‌های اول در محدوده‌ی ملایم ورزش کنید و به تدریج آن را به متوسط ( و اگر خواستید) طی شش ماه به سنگین افزایش دهید. حداقل ورزش مفید برای سلامت، سه بار در هفته و هربار به مدت نیم ساعت تا 45 دقیقه است. سوزاندن چربی از زمانی در همین حدود به بعد شروع می‌شود.

درد – درد زبان بدن شماست. وقتی حرکتی که انجام می‌دهید دردناک است یعنی دارد به بدنتان آسیب می‌رساند. به بدنتان گوش دهید. درد خستگی استثنا است و لذت ورزش محسوب می‌شود.

تنوع – انجام ورزش‌های گوناگون باعث می‌شود که از تکرار آن‌ها دلزده نشوید. به همه‌ی فعالیت‌های بدنی که ممکن است با علاقه انجام دهید فکر کنید. از شستن حیاط و اتومبیل و قالی گرفته تا پیاده‌روی و شنا و دوچرخه‌سواری و هرچه به فکرتان می‌رسد.

هدف گذاری و ثبت – برای چه ورزش می‌کنید؟ یک هدف کمّی و قابل اندازه‌گیری برای خودتان معین کنید. اگر تصمیم دارید لاغر شوید، معلوم کنید که چقدر و تا کی. مثلا بنویسید می‌خواهید تا آخر اردیبهشت پنج کیلو از وزن چربی‌های اضافی‌تان کم کنید.
یک جدول تهیه کنید و پیشرفت برنامه‌تان را در آن ثبت کنید.

تفریح و لذت – فعالیت بدنی‌تان را لذتبخش کنید. هر کاری که تحرکتان را لذت‌بخش‌تر کند به دوام انگیزه‌تان کمک می‌کند. ورزش همراه با موزیک، ورزش همزمان با مصاحبت کسی که دوست دارید، ورزش گروهی در فضای آزاد یا باشگاه‌های ورزشی، سفر به طبیعت و گردش در آن، عکاسی در جاهایی که به سختی می‌شود به آن رسید، پیاده رفتن به یک بازار دوردست و خرید خرت و پرت‌هایی که دوست دارید (امیدوارم به نگاه جنسیتی متهمم نکنید)، سفرهای نجومی، … .خلاصه به علاقه‌ی خود توجه کنید.
وقتی به طبیعت می‌روید وقتتان را خیلی با نشستن روی تخته سنگ‌ها و دراز کشیدن روی چمنزار تلف نکنید. کنجکاوی کنید و محیط اطراف را کشف کنید.

برنامه ریزی تعطیلات و وقت‌های آزاد – روزهای تعطیل برای فعالیت‌های ورزشی فرصت محسوب می‌شوند. ورزش‌های مورد علاقه‌ی خود را در روزهای تعطیل و ساعت‌های آزاد برنامه ریزی کنید. یک تقویم مکتوب برای فعالیت‌های ورزشی‌تان داشته باشید.

***

اما درباره‌ی مهم‌ترین بهره‌ای که من از ورزش بردم. من ورزش را با اکراه زیاد شروع کردم. هنوز هم برای شروع فعالیت کلی اینرسی دارم و با خودم کلنجار می‌روم. اما چیزی که باعث رضایتم می‌شود و بار بعد با یادآوری آن دوباره به حرکت می‌افتم، اثر آرامبخش و سمزدایی است که بر ذهنم می‌گذارد. لذت ساده و کودکانه‌ای که نه خمار مستی را در پی دارد، نه گیجی و گنگی مخدر‌های شیمیایی را. این چیزی بود که این روزهای پر سموم حسابی امدادگری کرد.

شما چه فکر می‌کنید؟ نظرتان را بنویسید لطفا.

۱۳۸۸/۱۱/۰۶

یک بند مخنث

روایت من از منشور  حقوق آدمی یادتان است؟ خیلی وقت است می‌خواهم بندی به آن اضافه کنم. حالا می‌کنم:

- هر کس حق آزادی عدم بیان دارد.

هر آدمی باید بتواند رازهای مگو داشته باشد. خواه عشق‌های ابراز نشدنی باشد،‌خواه عدم اعلام سرسپردگی یا تابعیت. آدمی باید بتواند پناهگاه امنی در برابر هر کشش و قدرتی داشته باشد.

جایی که نمی‌توان یا نمی‌گذارند بیان کنی، باید بتوان بیان نکرد.

۱۳۸۸/۱۰/۱۶

Et cetera, et cetera

 

The King and I - 1956

The King And I (1956)-3.avi_snapshot_19.17_[2010.01.06_18.31.32]

- So many English books l read introduce strange idea...
...of love, et cetera, et cetera, et cetera.

+You disapprove?

- But it is a silly complication of a pleasant simplicity.
   A woman is designed for pleasing man. That is all.
   A man is designed to be pleased by many women.

+ How do you explain the fact, Your Majesty...
    ...that many men remain faithful to one wife?

- They are sick.

+ But you do expect women to be faithful.

-Naturally.

+Well, why naturally?

- Because it is natural.
   lt is like old Siamese rhyme:

   A girl must be like a blossom
   With honey for just one man
   A man must live like honey bee
   And gather all he can

   To fly from blossom to blossom
   A honey bee must be free
   But blossom must not ever fly
   From bee to bee to bee

+ Oh, Your Majesty, in my country we have a far different attitude.
    We believe that for a man to be truly happy...
    ...he must love one woman and one woman only.

- This idea was invented by woman.

+ But it's a beautiful idea, Your Majesty.
    ln England, we're brought up with it.

 

Apocalypse Now- 1979

 Apocalypse Now (1979) XviD.DVDRip.PiLFER.avi_snapshot_00.24.18_[2010.01.06_17.42.41]

At first, I thought they handed me the wrong dossier.
I couldn't believe they wanted this man dead.

Third generation
West Point,
top of his class,
Korea, Airborne,
about a thousand decorations,
et cetera, et cetera.

 

Henry & June - 1990

Henry n June (1990)

- There are 66 ways in which to make love.
+ Oh? Really?
- They will show you love in a taxi.
   Love when one of the partners is sleepy.
   Love in the street.
   Et cetera, et cetera.

 

Madagascar - 2005

Madagascar[2005]DvDrip-aXXo.avi_snapshot_00.47.12_[2010.01.06_18.56.41]

Now, presenting your royal highness, the illustrious blah, blah, blah.
You know, et cetera, et cetera.
Hooray. Let's go.

۱۳۸۸/۰۹/۲۳

ژلاتینی

کنار جوانی که موهای ژلاتینی داشت نشستم.  …

داشت روزنامه میخواند و موبایلش را محکم در دستش فشرده بود. جواب سلامم را نداد. من هم مشغول یادداشت یک لیست از کارهایم شدم.
حس کردم سرش روی شانه‌ام سنگینی می‌کند. چند لحظه طول نکشید که از چرت پرید و باز مشغول روزنامه خواندن شد. یکهو برگشت که:

- ببخشید من خوابم برد و سرم افتاد رو شما

+ خواهش می‌کنم.

- چند شبه نخوابیدم.

+ هواپیما که بلند شد میتونی صندلی رو بدی عقب راحت بخوابی.

اینبار خیره به موبایلش رفت توی چرت. چند لحظه بعد موبایلش زنگ زد و جواب داد که هواپیما دارد تیکاف می‌کند و نمی‌تواند حرف بزند. قطع کرد و موبایلش روشن بود. باز خوابش برد.

یکهو  برگشت به من که:

- زنیکه شوهردار خجالت نمیکشه. نگاشون کن.

با حرکت سرش خانم و آقایی را که ردیف جلویی نشسته بودند نشان داد.

+ میشناسیشون؟

- بله؟

+گفتم میشناسیشون مگه؟

- تو فرودگاه جدا بودن. اینجا جفت شدن.

صدای شرق روزنامه را دراورد و چشمانش برهم رفت.
من رفتم تو کوک زن و مرد ردیف جلو. داشتند آرام  با هم حرف میزدند. یک لحظه که انگشتری در انگشت اشاره‌ی دست راست زن از شکاف بین دو صندلی دیده شد، یاد پیام تجربی این نشانه افتادم: “ تو اجازه داری خودت را برای انتخاب طبیعی من عرضه کنی”.
من هم شروع کردم به پیشداوری‌هایم. لابد اینها صنمی دارند باهم و این ژلاتینی خوابالود که روزها از سر و همسر دور بوده دارد تلافی همه‌ی پارانویایی که به همسرش داشته را درمی‌آورد.
ژلاتینی بیدار شده بود و داشت سعی می‌کرد پشتی صندلیش را به عقب براند.

- خرابه لامصب.

+ صندلی منم نمیره عقب. لابد چون صندلیا رو به هم چسبوندن اینو از کار انداختن.

دوباره نگاهش به صندلی جلو خیره می‌شود.

- قبلا یه عده‌ی مشخصی بودن. میشد شناختشون. حالا اصلا معلوم نیست کی به کیه.

دست چپ زن را از شکاف بین دو صندلی جلو می‌بینم. حلقه‌ دارد. تعلق.

ژلاتینی خواب است. منتظر جواب من نیست. مردک مرا متوجه این جفت کرده. من از گذشته‌شان چیزی نمی‌دانم. اما از بده بستانشان خوشم می‌آید.
ور میروم با غذای هواپیما تا آخر. فرود که آمدیم و بلندشده بودم که وسایلم را بردارم، باز صدای ژلاتینی درامد:

-  ای خاک بر سر اون مرد.

این را خیلی بلند گفت. انقدر که دور و بری‌ها برگشتند و به ژلاتینی سربزیر نگاه کردند.

***

از زندگی بین ژلاتینی‌ها وحشت دارم.

۱۳۸۸/۰۹/۲۱

پی‌کولو! می‌نویسیم


مدتی است نمی‌نویسم. این‌طور که می‌بینم، خیلی از وبلاگ‌هایی که فیدشان را دنبال می‌کنم هم دیر به دیر می‌نویسند. قسمتی برمی‌گردد به بی‌قاعدگی وبلاگ نویسی. هیچ قانونی نیست که این رهاترین رسانه‌ی فردی را به فعالیت مستمر وادارد. بویژه که خوشبختانه یا متاسفانه وبلاگ نویسی در ایران هنوز ارتباط بدردبخوری با کسب درآمد (یا چیزهای مشابه) ندارد.
برای من نوشتن (و البته انتشارش برای مخاطب) گاهی تفنن و گاهی درمان بوده. گفتن چیزهایی که حیفم بود فراموش می‌شدند. گفتن چیزهایی که نگهداشتنشان سنگین بود و اگر شده هزار رنگ میزدمشان تا قابل بیرون ریختن شوند. این شامل دشنام‌ها و تلخ‌زبانی‌ها نمی‌شد. دشنام‌ها را کماکان از پشت شیشه‌های بسته‌ی ماشینم میدهم.

روزهای تلخی بود. می‌دیدم و می‌شنیدم که خیلی‌ها به مرگ فکر می‌کردند. سامرست موام این تعبیر را درباره‌ی تولستوی دارد که می‌گوید او از ترس مرگ بود که به فکر تقسیم اموالش میان رعیت افتاده بود. سوار الاغش می‌شد و موژیک‌ها را نصیحت می‌کرد. موام می‌گوید آدم‌های عاقل جز در بیماری‌های سخت به مرگ فکر نمی‌کنند.

خوب، با معیار او من آدم عاقلی نیستم. آگاهی از فرایند زوال رهایم نمی‌کند. وقتی شرایط مثل امروز ایران دشوار می‌شود، اندیشه‌ی مرگ پررنگ‌تر و حتا رهایی‌بخش‌تر ظاهر می‌شود. اندیشیدن به مرگ، به “اختیار مرگ خویش” را داشتن، شادمانی بزرگی با خود دارد. اما سائق‌های زندگی هم کم نیستند. ناباورانه می‌کوشم تا هر زمان که باید، کنار همین دلخوشی‌های کوچک بیاسایم.




۱۳۸۸/۰۳/۲۹

هق

پسرک از آسیای شرقی نبود. نفسش می‌زد. همانطور که یکی سینش می‌زند، یکی شینش می‌زند. لهجه‌ی نفس کشیدنش طوری بود که اگر می‌شنیدی، برمی‌گشتی ببینی چه می‌گوید.

این طور بود که من برمی‌گشتم نگاهش می‌کردم. دقیقتر بگویم بیشتر می‌شنیدمش. حرف و کلمه نبود. اصوات بود. مثل صدای پرنده. نمی‌توانی بگویی صدای بلبل یا گراز چطور است. فقط کسی که قبلن شنیده می‌فهمد. می‌توانم بگویم شبیه هق هق بود. نه … صدایی که قبل از هق هق می‌آید. اما به هق هق نمی‌رسید. نمی‌پکید. مقاومت می‌کرد.

فکر می‌کردم الان دلش چه آشوبی است. انقدر آشوب که می‌تواند بچای پکیدن بالا بیاورد. هیچکس به او نگفته بود مرد نباید بگرید. خود سرتقش بود. می‌خواستم رهایش کنم. می‌خواستم قصه‌ای بسازم. این وضعیت میانی‌اش رها نمی‌کرد. خوب بود اگر در آغوش می‌گرفتمش تا بپکد. تن نمی‌داد. هی هق می‌زد. لب‌هایش را جمع می‌کرد و خیره به دور نگاه می‌کرد.

نمی‌شد ازش پرسید، نه می‌شد حتا به همدردی تظاهر کرد. چاره نیست. رهایش می‌کنم.

۱۳۸۷/۰۹/۲۸

بادبادكم تا كجا رفته؟

امروز دست جمعي رفتيم پارك و بادبادك هوا كرديم. خيلي كيف داشت. باد ملايمي مي‌آمد و بادبادك ما تا سقف آسمان بالا رفته بود.
اين عكس را همسرم از دست من تا بادبادك گرفته:

badbadak1

پاي كامپيوتر كه عكس‌ها را مي‌ديدم، به فكرم زد كه چطور مي‌شود فاصله‌ي بادبادك يا هر شي‌ء ديگري را از روي عكس حساب كرد. اگر شما هم كنجكاو شده‌ايد، محاسبه‌ي زير برايتان جالب خواهد بود.

چطور مي‌شود فاصله‌ي بادبادك را حساب كرد؟

شكل زير، ساده شده‌ي اتفاقي است كه در دوربين عكاسي رخ مي‌دهد. صفحه‌ي صورتي، جايي است كه تصوير روي فيلم عكاسي يا حس‌گر ديجيتال ثبت مي‌شود.

focal با كمي هندسه، رابطه‌ي زير را مي‌توان بدست آورد:

نسبت اندازه‌ي شي‌ء به فاصله‌ي شي‌ء، مساويست با نسبت اندازه‌ي تصوير به فاصله‌ي تصوير.

اسم اين رابطه را رابطه‌ي الف مي‌گذاريم. حالا سعي مي‌كنيم با داشتن

  • اندازه‌ي شي‌ء (بادبادك) و
  • اندازه‌ي تصوير و
  • فاصله‌ي تصوير،

فاصله‌ي شي‌ء (بادبادك) را بدست بياوريم.

اندازه‌ي بادبادك را من به شما مي‌گويم. بال تا بال 150 سانتيمتر است.

فاصله‌ي تصوير، وقتي شي‌ء در بي‌نهايت باشد همان فاصله‌ي كانوني است. چون بادبادك ما به صاق آسمان چسبيده، بي‌راه نيست اگر آن را در بي‌نهايت فرض كنيم.

اما فاصله‌ي كانوني را از كجا بياوريم؟ فاصله‌ي كانوني دوربين، معمولا بسته به قدرت بزرگنمايي آن در يك محدوده‌ي مشخص تغيير مي‌كند. اين محدوده غالبا روي بدنه‌ي لنز نوشته شده است. در دوربين هاي ديجيتال، معمولا فاصله‌ي كانوني هنگام گرفتن عكس در فايل تصوير ذخيره مي‌شود. مي‌شود با نرم افزار فوتوشاپ عكس را باز كرد و با انتخاب گزينه‌ي File Info از منوي File، فاصله‌ي كانوني را ديد.
يا اگر سوژه در فاصله‌ي دور قرار دارد، همان عدد كوچكتر روي بدنه‌ي لنز را به عنوان فاصله‌ي كانوني درنظر گرفت. به هر حال فاصله‌ي كانوني عكس من، 7.9 ميلي‌متر است.

مي‌رسيم به آخرين پارامتر: اندازه‌ي تصوير. اندازه‌ي تصوير را ابتدا با يك ويرايشگر تصوير مثل فوتوشاپ برحسب پيكسل حساب مي‌كنيم. روي همان تصوير زوم مي‌كنم و با خط‌كش فوتوشاپ، بال تا بال بادبادك را اندازه مي‌گيرم:

67pixels 67 پيكسل.
حالا بايد ببينيم اين 67 پيكسل، روي صفحه‌ي حس‌گر دوربين چه اندازه‌اي دارد. مي‌روم به سايت dpreview.com و مشخصات دوربينم را پيدا مي‌كنم:

sensor

7.18x5.32 mm

دوربين من روي اين حس‌گر، عكسي با وضوح 2592x1944 پيكسل انداخته است. يعني هر 360 پيكسل در عكس، روي يك ميليمتر حس‌گر دوربين نشسته است.

با يك تناسب ساده، مي‌توان اندازه‌ي تصوير بادبادك روي حسگر دوربين را حساب كرد:

67/360 = 0.1861 mm

حالا محاسبه‌ي فاصله‌ي بادبادك بر اساس رابطه‌ي الف:

7.9 x 1500 / 0.1861 = 63672 mm ≈ 64 m

شصت و چار متر. سقف آسمان چندان هم بلند نيست (تازه بايد در سينوس زاويه‌ي دست با افق ضربش كرد).

***

چرا بجاي اين محاسبه‌، ريسمان بادبادك را اندازه نگرفتم؟ خوب، اول اينكه لذت اين روش بيشتر است و مي‌توان آن را به اندازه‌گيري و تخمين فاصله يا اندازه‌ي هر سوژه‌ي ديگري در عكس تعميم داد. اينجوري دوربين ديجيتال را به يك وسيله‌ي اندازه‌گيري از راه دور تبديل كرده‌ايد. دوم اينكه نخ بادبادك تحت تاثير نيروهاي مختلفي مثل باد، جاذبه، برا، … شكل منحني پيچيده‌اي پيدا مي‌كند و نمي‌تواند اندازه‌ي دقيقي از فاصله بدست دهد.

۱۳۸۷/۰۹/۰۲

مرثيه‌اي براي يك رؤيا

يك نوشته‌ي اين وبلاگ درباره‌ي يك قرص مخدر، چهار برابر همه‌ي ديگر پست‌هايم در تمام مدت هفت سالي كه اين وبلاگ وجود داشته، بازديدكننده داشته است.
سهم قابل توجهي از بازديدهاي روزانه هم براي همان نوشته است.

۱۳۸۷/۰۸/۲۶

به خيابان رفتم، عشق باريده بود

دير ميروم خريد. در حد وظايف همسرداري يا تفنن يا اجبار. انقدر كه هر بار انگار به شهر تازه‌اي ميروم. مغازه‌ها و دكور‌ها و آدم‌ها عوض شده‌اند نسبت به بار قبل. من هم مثل يك توريست نديد بديد سياحت مي‌كنم.
اولين چيزي كه به چشمم مي‌خورد، دسته دسته دختر و پسرهايي است كه براي خريد نيامده‌اند. به سرعت ِ يك تصادف از كنار هم مي‌گذرند، در يك لحظه‌ي بي‌فرجام هم را برانداز مي‌كنند، در همان لحظه تصميم مي‌گيرند كه باقي شب ِ ناتمامشان را موش و گربه بازي كنند يا سراغ ديگري بروند. شايد آهسته شماره‌اي رد و بدل كنند و بقيه‌ي قصه را در عرصه‌ي خصوصي‌شان با تجربه يا تخيل مي‌توان در ذهن پرداخت.
بسياري از دخترها با مادرشان آمده‌ بودند. در نهايت ِ آراستگي. شايد همراه مادر خريد كردن، به خاطر امنيت باشد. اما در دست هيچ‌كدامشان نشانه‌اي از خريد نديدم. پيدا بود كه دنبال خواستگارهاي جدي هستند. كالايي بسيار گران و تاحدي قاچاق، با ديپلماسي سنگيني مبادله مي‌شد.

در بعضي از كشورها، دختر را در میدانهاي عمومي نمایش مي دادند تا مگر از میان مردان كسي خواستار و خریدار او شود؛ مردم سومالي چنین عادت دارند كه دختر را بیارایند و او را، سواره یا پیاده، در میان بوهاي خوش عطر و عود حركت دهند تا دامادهاي داوطلب تحریك شوند و بهاي بیشتري بپردازند.
از آماري كه در دست است هیچ برنمي آید كه زني از چنین نوع زناشویي شكایت داشته باشد، بلكه كاملا قضیه برعكس است و زنان به بهایي كه در مقابل خریداري آنان پرداخته مي شده افتخار مي‌كردند و زني را كه بدون فروخته شدن تن به ازدواج با مردي مي داد تحقیر مي‌كردند، چه در نظر آنان ازدواجي كه بر بنیان عشق و محبت صورت مي‌گرفته و مسئله‌ی پرداخت وجه در كار نبوده، همچون كسبي نامشروع بوده، كه بدون پرداخت چیزي منافعي عاید شوهر مي گردیده است.
از طرف دیگر، رسم چنان بود كه پدر عروس، در مقابل هدیه یا پولي كه از داماد مي گرفت، هدیه اي نیز به او مي داد، كه رفته رفته مقدار آن ترقي كرده و به اندازه‌ی هدیه‌ی داماد رسیده است. پس پدران ثروتمند از آن پیشتر رفته، بر مبلغ هدیه افزودند تا دختران خود را بهتر به شوهر بفرستند؛ به این ترتیب است كه قضیه‌ی همراه كردن جهیز با عروس به میان آمد؛ در واقع این دفعه پدر عروس است كه داماد را مي خرد، یا لااقل دو عمل خرید پهلو به پهلوي یكدیگر سیر مي كند.

ويل دورانت – تاريخ تمدن – جلد اول

بايد به روح ويلي مرحوم گفت اين‌ها براي شما تاريخ است، براي ما خاطره است.

***

13-14 ساله بودم كه اين روايت كوتاه را از پيرمردي هفتاد و چند ساله كه همسايه‌ي پدربزرگم بود شنيدم. يك كشاورز بازنشسته كه هشت نه بچه داشت و دوتايشان را در جنگ از دست داده بود. به زبان خودش داشت ما را به ازدواج ترغيب مي‌كرد.

- زن نَفَس زندگيه … مادر غلومرضا رو بار اول سر تنور ديدم. قد شماها بودم. ميومد خونمون نون مي‌پخت. نون رو كه به تنور ميزد صورتش آتيشي مي‌شد. از پشت چسبيدم بش.

لحظاتي مكث كرد. من و دوستم در بهت اين قصه‌ي اروتيك مانده بوديم. قطره اشكي را كه از گوشه‌ي چشم‌هاي كدرش سرازير بود ديدم.
- خدا بيامرزتش. زن خوبي بود.
تلاشي نمي‌كرد كه  عواطفش را پنهان كند و من اين بي‌حيايي مردمان پا به سن گذاشته را مي‌پسندم. مي‌بينيد كه اين قصه جزء خاطرات ماندگار من شد.

***

پیري سیاح روزي از یكي از راھنمایان اسكیموي خود پرسید: « به چه فكر مي‌كني؟»
و اين جواب را شنيد كه: «من به ھیچ چیز فكر نمي كنم؛ گوشت فراوان در اختیار دارم.»
آیا فرزانگي واقعي آن نیست كه تا ناچار نشویم، فكر نكنیم؟

ويل دورانت – تاريخ تمدن – جلد اول

***

تاريخ تمدن (كه اسم اصلي و برازنده‌ترش داستان تمدن است) از بهترين كتاب‌هايي است كه خوانده‌ام. هر بار بعد از سال‌ها به آن مراجعه مي‌كنم، چيزهاي جديدي در آن پيدا مي‌كنم. شايد بعضي از نظريه‌هاي اين كتاب با نظريات مناسب‌تر جايگزين شده باشند، اما فراتر از اطلاعاتي كه ارائه مي‌دهد، نوع نگاه دورانت و روايت داستان‌گونه و گاه طنزآميز آن گيرا است.