۱۳۸۶/۰۸/۰۷

Life is a box of candy

رفته بودم داروخانه چيز بخرم. يك سبد نذري پر از اينها روي پيشخوان بود.

s1

كسي كه نرذ داشته آنها را گذاشته بود روي پيشخوان. يكي را برداشتم و باز كردم.

s2

پشت آن كاغذ ِ زير آجيل مشكل گشا را ببينيد.

s3

خيلي دلم مي‌خواهد درباره‌ي اين متن ماورائي وراجي كنم اما پرهيزگاري مي‌كنم و درعوض برايش چند تا برچسب صادر مي‌كنم:
شبكه‌ي اجتماعي خرافات + صاحب المان + چاكرادرماني + حاج‌روا + كوچك زيباست + كارآفريني + چارشنبه‌درماني + آشناسازي + اعداد جادويي + خدا به منزله‌ي سابكنتركتور فروشندگان خرده‌پا + مراسم آرامبخش است + ...

مراسم دوست داريد؟

من نه.

۱۳۸۶/۰۸/۰۴

اخبار پرشيا قرن 19 در روزنامه‌ي نيويورك تايمز

ديدن خبري مانند مرگ اميركبير يا ورود سفير ايران به انگلستان در يك روزنامه‌ي آمريكايي 150 سال پيش خيلي جالب است.
روزنامه‌ي نيويورك تايمز آرشيو خود را از طريق اينترنت در دسترس قرار داده است. اين آرشيو از سال 1851 تا كنون را پوشش مي‌دهد و شامل بيش از 13 ميليون مقاله است. ببينيد چه چيزهايي در آن پيدا كردم.


بدون امواج راديويي، اخبار جايي مثل ايران چطور تا آمريكا مي‌رسيده؟ اين بريده را ببينيد:
AsiaMinor

كشتي بخار پست ايالات متحده همبولت، كاپيتان ساينز، حدود ساعت 5 بعدازظهر ديروز به اين بندر رسيد. [...]
اين كشتي 130 مسافر (همگي فرست كلاس) و محموله‌ي مناسبي از كالاهاي فرانسوي و اروپايي با خود آورد.
با ورود اين كشتي، ما اطلاعات انگليسي و اروپايي را حدود 5 روز ديرتر دريافت كرديم...

نيويورك تايمز-9 اكتبر 1851

گزارش مسافران كشتي (كه شامل ديپلمات‌ها هم مي‌شود)، نامه‌ها و نشريات اروپايي، تنها پل ارتباطي مطبوعات آمريكاي آن زمان با دنياي خارج بوده است.
اما چند خبر مربوط به ايران زمان ناصرالدين شاه:

اميركبير

خبر عزل اميركبير در نيويورك تايمز 17 ژانويه‌ي 1952 چاپ شده است.

AmirKabir

پرشيا.

روزنامه‌هاي روز چهاردهم قسطنطنيه [استانبول] واصل شد. سلطان [عثماني] فرماني صادر كرده است كه به اتباع مسيحي خود آزادي عبادت و ثبت ازدواج و تولد اعطا مي‌كند. نامه‌هاي واصله از ترابوزان حاكي از آن است كه ميرزاتقي خان، كه از 1818 نخست وزير بوده است از قدرت خلع و با برادرش ميرزا آقاخان وزير جنگ جايگزين شد. روز بعد از عزل وي، هرج و مرج عظيمي بر تهران مستولي شد. اقامتگاه ميرزاتقي خان غارت و ويران گرديد، و اگر شفاعت مجدانه‌ي وزير روسي م. دولگروكي نبود حيات او به خطر مي‌افتاد.

و خبر تكميلي در روزنامه‌ي 19 مارس 1852:
AmirKabir2

پرشيا.

پروسين مانيتور تلگرامي مورخ 8 فوريه منتشر كرده است كه اظهار مي‌دارد ميرزاتقي خان، صدراعظم تازه منفصل شده‌ي پرشيا به فرمان شاه به قتل رسيده است. وي به حمامي انتقال يافته و در آنجا چندين رگ او شكافته شده و با متحمل شدن خونريزي مي‌ميرد. پس از آن، حكومت اموال كلان او را ضبط نموده است.

 

ورود سفير ايران به ساوت همپتون

اين نمونه (25 سپتامبر 1851)، نشانگر دقت همسفران جناب سفير ايران در رفتار و ظاهر اوست:

 sep25-1851-Persia-Ambassador

ورود سفير پرشيايي.
از لندن ديلي نيوز

پيشتر ورود عاليجناب [نام ناخوانا است] اعلام شده بود. او مردي فاخر و خوش سيما به سن حدود چهل سال است. جامه‌ي ملي گران قيمت و بديعي پوشيده بود كه مقامات عالي در پرشيا مي‌پوشند. سردست‌ها و يقه‌ي عبايش با قلابدوزي‌هاي زرين تزئين شده بود؛ سگك كمربندش با قطعات الماس مرصع گرديده، و يك ستاره‌ي تابناك بر سينه‌اش آويخته بود. كلاه بلند مخروطي ويژه‌ي كشور پرشيا بر سر داشت. يك ديلماج و يك خدمتكار همراهش بودند. ملازمان بسياري او را از پرشيا تا تركيه همراهي كرده بودند كه تقريبا همه‌ي آنها را در قسطنطنيه مرخص كرده‌بود. وي از راه ترابوزان و درياي سياه به قسطنطنيه رسيد. حين سفرش در اگزاين [نام قديم درياي سياه] با ديگر مسافران در سالن بر سر ميز مي‌نشست و بيش از معمول مسلمانان ليبرال، در عادت غذائيش سخت‌گيري نمي‌كرد. چايش را شيرين و داغ، بدون شير يا خامه، در فنجاني بي‌دسته مي‌نوشيد. اكيدا از شراب‌ها و ليكورهاي الكلي پرهيز مي‌كرد. بسيار تدخين مي‌كرد. در طول سفر، رفتارش در كشتي بسيار با نزاكت بود و از قرار، مردي فرهيخته و مهذب است. او انگليسي نمي‌داند. منشي او كه نقش مترجمش را ايفا مي‌كند، يك پرشيايي اصيل است كه در هندوستان تحصيل كرده. پس از عزيمت جناب ايشان از ساوت همپتون، فرامين حكومتي دال بر اعطاي تامه حقوق و امتيازات سفيران عالي رتبه به وي واصل گرديد.

چند نمونه‌ي ديگر

اين دو نوشته هم به نظرم جالب مي‌آيند:

نكته: مردم آمريكا از يك ملت دوپاره (برده‌دار و برده) و ايزوله از بقيه‌ي جهان، راه پيشرفت و توسعه را بسيار سريع پيموده اند.

نامربوط: آيا از سايت اداره كل اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت خارجه مي‌توان فهميد سفير ايران در انگلستان در سال 1851 چه كسي بوده است؟ به نظر شما اين سند در كدام كارتن است؟

منبعmfa

۱۳۸۶/۰۸/۰۲

پيش‌داوري‌ها

دير به دنيا آمدن اگر هزار خوبي داشته باشد، يك بدي‌اش اين است كه بسياري از چيزها را قبلا كشف كرده‌اند. امشب به اين فكر مي‌كردم كه مردم دنيا در باره‌ي ما چه فكر مي‌كنند. گوگل كردم. چند تا از اولين نتايج اين‌ها بودند:

Iranians are known for
their friendship toward the Jews ...
their wicked sense of humor ...
mistreating their own ...
being a very proud people ...
their friendliness and hospitality to strangers ...
being envious of each other ...
their bargaining skills ...
their beautiful gardens ... (اين يكي از كمانگير است)
making the best quality carpets ...
having big noses ...
their individuality ...
their keen business sense ...
...

بعد ديدم اين كار براي ملت‌هاي ديگر قبلا انجام شده و برايش يك نقشه‌ي جهاني كشيده‌اند و اسمش را گذاشته‌اند نقشه‌ي پيش‌داوري (the prejudice map).  روي عكس كليك كنيد تا جزئيات را ببينيد:

map

عكس را از اينجا برداشتم (و ايشان خودش از يك جاي نامعلوم). خوشبختانه يا متاسفانه ايران را از قلم انداخته است. اما شما چيزي از دست نداديد.
نتايجي كه از جستجوي مستقيم گوگل به دست مي‌آيد فرق دارد و البته اين به خاطر تغييرات نتايج جستجو طبيعي است.

بازي را ادامه مي‌دهم با افتخارات. ايرانيان به چه افتخار مي‌كنند؟

Iranians are proud of
their historical friendship with the Jewish people. ... (بمب گوگلي؟)
their identity and culture ...
their history ...
their heritage and cheetahs ...
their nuclear program ...
...

***

اگر حوصله‌ي زيادي داريد و نمي‌خواهيد اين بازي را روي مذاهب، نژادها و كشورهاي ديگر امتحان كنيد، نگاهي به تعريف prejudice در ويكي بياندازيد.

۱۳۸۶/۰۷/۱۵

تنهايي شبه‌علمي

لطفا يك نگاه ولو سرسري به اين سه بند بياندازيد:

1. از وسط دامن آقا برنارد لوییس و ریموند پوپر و کانت و رورتی و راولز و میلتون فریدمن و مایکل ایگناتیف و البته فیلسوف/مترجم برجسته‌ی تمام هستی یعنی [] رامین جهانبگلو پرت شد‌اند وسط دامن موجود «ترسناکی» به‌نام مارک هوبارت که تمام رشته‌های اندوخته‌های فکری‌شان را در خانه‌ی هنرمندان با یک اشاره آتش می‌زند.


2. استواري تئوري‌ هانتينگتون اما از آنجا سرچشمه مي‌گيرد كه او نظريه خود را براساس تئوري‌هاي واقع‌گرايانه در علم سياست بنا نهاده است. رئاليسم سياسي هانتينگتون در برابر ايده‌آليسم سياسي فوكوياما قرار داد. همچنان كه ماركس و لنين اسير ايده‌آليسم بودند. دانشمندي چون هانتينگتون آراي خود را در بستري از نظريه‌هاي سنت‌گرايانه و واقع‌گرايانه سياسي همچون هانس مورگنتا، ريمون آرون، هنري كسينجر، جورج كنان و آلفرد ماهان قرار داده است.
همه اين متفكران فرزندان توماس هابز و ماكياولي بودند كه نظريه‌اي شجاعانه در باب جنگ داشتند.

3. در زمان‌ ما يعني‌ دهه‌هاي‌ پاياني‌ قرن‌ بيستم‌ و آغاز قرن‌ بيست‌ و يكم‌ سنت‌ فكري‌ ضدمدرن‌ در نوشته‌هاي‌ متفكران‌ معاصر فرانسوي‌ مانند ژاك‌ دريدا، ميشل‌ فوكو، ژان‌فرانسواليوتار و ژان‌ بودريار بحث‌هاي‌ فراواني‌ را ايجاد كرده‌ است‌. گذشته‌ از اين‌ متفكران‌،انديشمندان‌ ديگري‌ نيز همچون‌ ريچارد رورتي‌ و السدرمكنتاير، توماس‌ كون‌ و پال‌فايرآبند در كشورهاي‌ انگليسي‌ زبان‌ نيز در زمينه‌ نقداز خارج‌ ساخت‌ مدرنيسم‌ با آن‌ مواجه‌مي‌شوند.

اميدوارم نويسندگان اين سه متن كه آن‌ها را به تصادف انتخاب كردم مرا ببخشند چون به دليلي كه گفتن ندارد، نامشان را ذكر نخواهم كرد.
در هر سه بند، اسم تعداد زيادي آدم مي‌بينيم كه لابد هريك نماد انديشه‌اي بوده‌اند. دليل رديف كردن اين نام‌ها چيست؟ من حدس‌هايي مي‌زنم:

- مثل شاهد آوردن در يك دعوا مي‌ماند. آدم‌هاي زيادي را مي‌آوريم تا حرفمان را باور كنند.
- بر مجهولات مخاطب مي‌افزاييم تا احساس ناداني كند. اين طور مجبور مي‌شود فكر كند ما درست مي‌گوئيم.
- به مخاطب حالي مي‌كنيم كه ما در محل بحث، بچه محل‌هاي زيادي داريم كه به كمكمان مي‌آيند.
- حوصله يا جرات بيان نظريات آن آدم‌ها را نداريم، به جايش تلگرافي كد مي‌دهيم و مخاطب بايد بفهمد ما كدام قسمت از انديشه‌هاي آن آدم را در نظر داريم.
- احساس تنهايي مي‌كنيم. آوردن اين نام‌ها براي ما به مثابه ذكري است كه ما را از تنهايي در مي‌آورد و از احساس دهشتناك آزادي، رهايي مي‌بخشد.

اين فهرست را همچنان مي‌توان ادامه داد.

۱۳۸۶/۰۷/۱۲

ديشب اتفاق افتاد

- اينجا. بفرماييد بشينيد.
چسبيده به بار انتهاي هواپيما، سه صندلي بود كه به سختي مي‌توانستي وارد فضاي تنگ جلويشان شوي. نشستم روي صندلي و صداي جر خوردن شلوارم را شنيدم.

چشمانم كه به نور كم داخل هواپيما عادت كرد، ديدم دسته‌ي صندلي پوشش چرمي ندارد و خارهاي فلزي عريان موقع نشستن ترتيب شلوار محترم را داده‌اند. به مهماندار گفتم. اظهار شرمندگي كرد و از من خواست جاي ديگري كه خلوت‌تر بود بنشينم.
- ميشه يه سوزن-نخ به من بديد؟
- بله ... الان ميارم
و رفت.
ثانيه‌هاي طولاني مي‌گذشت. من با اين شلوار دريده چكنم؟ در مقصد قرار يك گفتگوي يكي دو ساعته با كسي گذاشته بودم و فردايش برمي‌گشتم. پس لباس اضافه همراهم نبرده بودم.
صداي دختربچه‌ي كوچكي از پشت سر مي‌آمد.
- هواپيما خيلي جاي خوبيه.
- چرا؟
- هر چي بخواي اون آقاهه زود برات مياره.

اين خوب بود. آقاي مهماندار باز آمد.
- آقا من جدا شرمندم ...
- خواهش مي‌كنم.
- مي‌خوايد شلوارتونو عوض كنيد؟
- نه ... تو هواپيما نخسوزن پيدا مي‌شه؟
- آره ... الان ميارم ... اِ ... شلوارتون يشميه؟ تو تاريكي فكر كردم سياهه. ببينم نخ همرنگش داريم ..
- رنگش مهم نيست ... نخسوزن باشه كافيه
باز رفت.
چند دقيقه ديگر گذشت. سر مهماندار آمد. با لبخند شغلي و اعتماد به نفس بالاتر:
- ما جدا معذرت مي‌خوايم ... مي‌خوايد جاتونو عوض كنيم؟
- نه مرسي ... اون همكارتون نخسوزن پيدا كرد؟
- الان مي‌گم براتون بياره.
و رفت.
پروتكل‌شان چه بود؟ بايد موارد پيش بيني‌نشده يا بامزه را به مافوق گزارش مي‌دادند؟ نكند خلبان هم به صرافت بيفتد كه شرمندگيش را از اين ضايعه با پيجر به من اعلام كند؟
مهماندار اولي با يك سوزن كوچك و نخي كوتاه آمد.
- بفرماييد ... رنگش هم به شلوارتون مي‌خوره.
- مرسي
- مواظب باشيد گم نشه ... فقط همينو داريم
و مرا راهنمايي كرد به قسمت عقب هواپيما كه تقريبا خالي بود.

- cabin crew on take-off position please ...

چراغ‌ها خاموش شد.
شلوارم را با جاكن شدن هواپيما درآوردم. سه چراغ كوچك بالاي سرم را روشن كردم. نگاهي به چراغها كردم و بازي در ذهن من شروع شد. بايد اين زخم عميق را پيش از برخاستن مهمانداران بخيه مي‌كردم.

jer
شيب صعود كه تمام شد، شاهكارم را به پا كرده بودم.