جسته و گريخته، چندتا از ارزش ها و باورهاي نادرست ما:
تعريف كردن از خود را بد ميدانيم: "تعريف از خود گه خوردنه"، "لاف در غربت و گوز در بازار مسگرها"، "مشك آنست كه ببويد، نه آنكه عطار بگويد". منتظريم دنيا خودش بفهمد ما چه گوهر يكدانه اي هستيم كه در خلاب افتاده ايم. در حاليكه معرفي كردن خود و ارائه يك تصوير روشن و درست از خود، وظيفه هر كسي است كه مي خواهد با مخاطبش به سرعت يك ارتباط مثبت برقرار كند.
تعارف بي فايده زياد تيكه پاره مي كنيم: "چاكرم، مخلصم، بنده، ...". براحتي بله مي گوييم و ميزنيم زيرش، اما شجاعت نه گفتن نداريم.
رضايت به وضع موجود و قناعت به آنچه داريم را ارزش مي دانيم. "چو قسمت ازلي بي حضور ما كردند، گر اندكي نه به وفق رضاست خورده مگير"
پول و ثروت را منفي مي دانيم: "پول چرك كف دسته" در حاليكه پول نتيجه كار و تلاش انسانهاست، خواه تلاش فكري يا جسمي.
به راحتي آب خوردن به هم دروغ مي گوئيم و زير قرار هايمان مي زنيم. "دروغ كه حناق نيست" در حاليكه اعتماد و صداقت لازمه هر نوع تعامل آدمها با يكديگر است. "دو قدم دورتر شد از مادر ..."
به رشد ديگران حسودي مي كنيم. "آب كه سربالا ميره قورباغه ..." يا "غوره نشده مويز شده"
دشمن كار گروهي و طرفدار تكروي هستيم: "اگه شريك خوب بود خدا هم شريك مي گرفت". اين تكروي را در مشاغلي كه آرزويش را داريم هم مي شود ديد: دوست داريم دكتر و خلبان و استاد دانشگاه شويم نه مثلا سياستمدار و روحاني و مدير كارخانه.همچنين است كه در سه سوت مي توانيم يك جمع را متفرق كنيم. فرقي نمي كند كه دعوا بر سر چيست. از اختلاف قومي و مذهبي بگير تا دعواهاي روشنفكران و نقادان. اصولا هر يك از ما يك منتقد دروني داريم كه نقش وجدان بشريت را بازي مي كند و پايه همه نوع دعواي برره اي هست. اينطور است كه ما معمولا دشمنان مشترك داريم نه دوستان مشترك يا منافع و اهداف يكسان.
كار كردن؟ "كار مال خره"، "طرف داره خودشيريني ميكنه"،
موفقيت را حاصل بخت و اقبال و تقدير ميدانيم نه تلاش سرسختانه: "اگر بختت بخت بود، ... خر درخت بود"
در جدل ها و مذاكره ها روي مواضعمان تكيه مي كنيم نه منافعمان. "بچرخ تا بچرخيم ..."
ازدواج را يك رابطه مادم العمر مي پنداريم، نه يك قرارداد طولاني مدت: " با لباس سفيد رفت و با كفن برگشت"
خلاقيت و نو آوري را بدعت مي ناميم: "ره چنان رو كه رهروان رفتند ..."
مسائل جدي زندگي مثل آبرو و باورهاي ديگران را به شوخي ميكشيم (نگاهي به اس ام اس هايتان بياندازيد) در عوض تا بخواهيد جديت و خشونت در انجام كارهاي معمولي داريم.
فرزندانمان را طوري بار مي آوريم كه بدون كمك ديگران نمي توانند دماغشان را هم بالا بكشند، آنوقت مي ناليم كه "بدون پول و پارتي هيچ كاري نميشه كرد".
بشدت احساساتي و كمتر منطقي و عقلاني هستيم. از هفتاد ميليون نفوس، نيمي شاعر مسلك و صوفي و درويشيم.
دشمن مديران و رهبرانمان هستيم. هر كه مي خواهد باشد، از نظر ما هيچ كار مثبتي نكرده جز اينكه خون خلايق را تو شيشه كرده و ثروت اندوخته. اصولا آرمانشهر ما يك جايي است كه نياز به مديريت ندارد و همه خدمات عمومي را خدا مي فرستد.
توضيحات ضروري: 1) ضرب المثل هايي كه گفتم همه كاربرد مثبت و درست هم دارد. 2) اينها مختص ايراني يا هر كجايي ديگر نيست. 3) اين يك ليست من درآوردي است و طولاني تر هم مي شود. 4) وقتي حالم بهتر بود از ارزشهاي مثبت هم مي نويسم. 5) هيچ كس از انتقاد خوشش نمي آيد، مگر خودش با دستهاي خودش آنرا نوشته باشد.