۱۳۸۶/۱۱/۰۵

تاثير الكل بر سلامت

شراب خوردن خردسالان بدان می ماند که چوب نازک سوزان را در آتش بیاندازند. پیران تا می‌توانند بنوشند. جوانان باید اندازه نگه دارندکه اندازه نکوست. شراب مناسب برای جوانان، شراب کهنه و آمیخته با آب انار یا آب سرد است و این مانع می‌شود که آسیب ببینند و مزاجشان بسوزد.
ابن سينا - قانون

ببينيم اين گفته‌ي پسر سينا با دانش امروز چگونه ارزيابي مي‌شود. درباره‌ي فايده‌ها يا زيان‌هاي احتمالي الكل براي سلامت جسمي، مطالب فراوان و گاه متناقضي در اينترنت پيدا مي‌شود. تحقيقي كه امروز ديدم، روش به نسبت قابل پذيرشي دارد.
يان وايت و ديگران (+) ميزان بهينه‌ي مصرف الكل را بر مردان و زنان در سنين گوناگون برآورد كرده‌اند. خلاصه‌اي از روش و يافته‌هاي آنان (كه نتيجه‌گيري‌هاي خودم را قاطيش كرده‌ام):

- افزايش مصرف الكل همراه است با افزايش ريسك انواع سرطان، فشارخون، بيماري‌هاي كبدي، تصادف و خشونت‌هاي منجر به جرح.
- ريسك بيماري گرفتگي رگ‌هاي خون‌رسان قلب (IHD) در افرادي كه بطور متعادلي الكل مصرف مي‌كنند كمتر است.
- با توجه به اين‌ها، چه ميزان از مصرف الكل باعث مي‌شود كه خطر مرگ شخص از كسي كه الكل مصرف نمي‌كند كمتر باشد؟
تحقيق مي‌گويد اين به جنسيت و سن مصرف كننده بستگي دارد:

graph1 
تعريف واحد الكل را از اينجا ببينيد. بر اساس اين تعريف، ميزان مفيد الكل براي زنان و مردان جوانتر از 65 سال ناچيز است و با الگوهاي معمول مصرف‌كنندگان فاصله‌ي زيادي دارد. براي مثال، اين ميزان براي يك مرد 35 تا 44 ساله، معادل مصرف تدريجي يك قوطي 284 ميلي‌ليتري آبجو 7% طي 7 روز است.
- جراحت و خشونت ناشي از مصرف الكل، به تنهايي علت مرگ حدود نيمي از مصرف‌كنندگان الكل است.
- هرچند ميزان مفيد مصرف الكل براي زنان كمتر است، اما خطر مرگ آنان (تقريبا در تمام سنين) از مردان كمتر است. احتمالا بدليل درگيري كمتر خانم‌ها در خشونت.
- اين تحقيق درباره‌ي ساير اثرهاي مصرف الكل بر كيفيت زندگي سكوت كرده است. من هم همين كار را مي‌كنم.

۱۳۸۶/۱۱/۰۳

دانش نيك و بد


چپ و راست هر سو بتابم همی
سر و پای گیتی نیابم همی

یکی بد کند، نیک پیش آیدش
جهان بنده و بخت خویش آیدش

یکی جز به نیکی جهان نسپرد
همی از نژندی فرو پژمرد

مدار ایچ تیمار با او به هم
به گیتی مکن جان و دل را دژم

شاهنامه‌ي فردوسي

۱۳۸۶/۱۰/۲۲

جنگ و ايستگاه‌هاي راديويي كدخوان


sw1 زمان جنگ ايران و عراق كه اينترنت و ماهواره نبود، راديوي موج كوتاه تنها رسانه‌ي تقريبا فراگير براي كسب خبر بود. گاهي گردونه‌ي تنظيم فركانس را كه مي‌چرخاندي، صداي زني را مي‌شنيدي كه دارد پشت سر هم اعداد يا حروفي را مي‌خواند.
مثل اين: ls

يك بار در خاموشي‌هاي آن موقع و از سر تفنن شروع كردم به نوشتن كدهايي كه از يكي از اين ايستگاه‌ها پخش مي‌شد. اما نتوانستم آن‌ها را رمزگشايي كنم.

امروز تصادفي به مقاله‌اي در ويكي برخوردم درباره‌ي اين ايستگاه‌ها. همين شد كه ياد آن روزها افتادم. چند نكته‌ي خلاصه شده از آن مقاله برايتان مي‌نويسم:

- ايستگاه‌هاي كدخوان از جنگ جهاني اول و تقريبا همزمان با فراگير شدن راديو وجود داشته‌اند. هرچند از سال 90 ميلادي افزايش چشمگيري داشته‌اند.
- حدس غالب آن است كه از اين ايستگاه‌ها براي دادن پيغام به جاسوس‌ها استفاده مي‌شود.
- در انگلستان گوش دادن به ايستگاه‌هاي كدخوان طبق قانون تلگراف بيسيم غير مجاز است، جز براي جاسوس‌ها.
- يكي از معروفترين اين ايستگاه‌ها به نام Lincolnshire Poacher متعلق به سرويس اطلاعاتي انگلستان (MI6) است. علاقه‌مندان راديو آماتور محل آن را در جزيره‌ي قبرس رديابي كرده‌اند. جدول زمان پخش و فركانس‌هاي آن را اينجا مي‌توانيد ببينيد.
- بيشتر ايستگاه‌هاي كدخوان بدون مزاحمت كشورهاي طرف، فعاليت مي‌كنند. گويي توافق دوطرفه‌ي نانوشته‌اي وجود دارد كه طرفين روي مخابرات هم نويز پخش نكنند.

rotatablelogperantenna

به نظر مي‌رسد از نظر سازمان‌هاي اطلاعاتي، امواج موج كوتاه هنوز مطمئن‌ترين راه مخابره‌ي پيام است.

بازندگان چه مي‌خواهند؟

11 
12
1
2
3
4
5
6
7
8
9

برگرفته از:

Million Dollar Baby - Clint Eastwood (2004)

۱۳۸۶/۱۰/۱۷

آهستگي

سرعت ، تجسمِ لذتي  است  كه  انقلاب  تكنولوژي  به  انسان  عطا كرده  است . برخلاف  موتورسوار، يك  دونده  همواره  در جسم  خويش  حاضر است ، تا ابد نيازمند آن  است  كه  به  تاول ها و نيز خستگي  بي پايان  خويش  بينديشد. او به  هنگام  دويدن  وزن  خود را احساس  مي كند، سن  و سال  خود را مي داند و بيش  از هر زمان  ديگري  نسبت  به  خود و زمان  زندگي اش  آگاهي  دارد. تمام  اين ها هنگامي  تغيير شكل  مي يابد كه  انسان  نيروي  سرعت  را به  يك  ماشين  واگذارد، از آن  پس ، جسم  او از روند طبيعي  خارج  شده  و خود را به سرعتي  مي سپارد كه  لمس  ناشدني  و غيرمادي  است ؛ سرعت  ناب ، سرعت  محض ، سرعت  خلسه وار.

چرا لذت  آهستگي  ناپديد شده  است ؟ آه ! كجا رفتند دل آسودگان  روزگاران  گذشته  كه  به  نرمي  گام  برمي داشتند؟ كجا رفتند ولگردان  و بي كارگاني  كه  قهرمانان  ترانه هاي  عاميانه  بودند؟ خانه  به  دوشاني  كه  از آسيابي  به  آسياب  ديگر پرسه  مي زدند و شب  را زير ستارگان  به  صبح  مي رساندند. آيا اين  مردمان  نيز به  همراه  كوره راه ها، مرغزارها و فضاي  باز جنگلي  ناپديد شده  و به  همراه  آن  طبيعت ، يكسره  محو شدند؟ در زبان  چك  ضرب المثلي  وجود دارد كه  رخوتِ ساده ي  ايشان  را با استعاره اي  بيان  مي كنند: «آنان  به  پنجره هاي  خداوند خيره  شده اند.» كسي  كه  به  پنجره هاي  خدا چشم  دوخته  باشد، نه  كسل  و بي حوصله  كه  شاد و مسرور است . در دنياي  امروز ما تنبلي  بدل  شده  است  به   " كاري  براي  انجام  دادن  نداشتن  "  و اين  موضوع  كاملاً متفاوتي  است ؛ كسي  كه  كاري  براي  انجام  دادن  ندارد ناراضي  است ، كسل  است  و در جست وجوي  ابدي  براي  جنب  و جوش  از دست  رفته .

ميلان کوندرا، آهستگي، ترجمه‌ي نيما زاغيان

گاهي ديدن يك هم فكر، آدم را به كپي پيست قانع مي‌كند.

كلك

انحناها و كرشمه‌ها و طنازي‌ها و ناز و نياز خريدن‌ها و ظرافت‌ها و آرايش‌ها و لاس‌ها و تقديس‌ها و قهر و آشتي‌ها و اين‌ها

به يك نقطه مي‌بردت. مثل تابلوهاي راهنمايي كه قرار است موقعيت مهمي را نشانت بدهد.

و آنجا؟

چيز خاصي نيست.

***

آنچه شما خواسته‌ايد

***

كلك است يا كمدي، نمي‌دانم. اما در هر شوخي تندي، تحقيري نهفته است. و ترسي. اين را مي‌دانم.

۱۳۸۶/۱۰/۱۱

يكي از آقاي پسر

كنار در اتاقش يك كپه‌ي كوچك مو ريخته بود. مثل هميشه مي‌ديدمش و با اندك كنجكاوي رد مي‌شدم و فراموش مي‌كردم.

يك هفته‌اي بعدتر، همسرم ديد و از پسر ارس و پرس كرد: اين موا چيه دم اتاقت ريختي؟

آقاي پسر هر صبح كه به آينه نگاه مي‌كند، دسته‌هاي نافرمان مو را كه با شانه زدن سرسريش حالت نمي‌گيرند با قيچي مي‌برد و پيروز به مدرسه مي‌رود.

گمانم او تقريب تكه خطي را خوب مي‌فهمد.

به من يه اسطوره بده

- سلام
- سلام

- من يه اسطوره مي‌خوام
- چه جور اسطوره‌اي؟

_ ممممم ... فاخر باشه ... باكلاس ... يوناني پوناني نه .... شرقيم نمي‌خوام ... مي‌خوام بكر باشه
- بكر كه نميشه ... اينكا مي‌خواي؟

- نه ...
- اصن برا چي مي‌خواي؟

- همينجوري ... مي‌خوام مثال بزنم ... مي‌خوام هر كي بخونه كلي قصه تو ذهنش بياد ..
- برو بابا ... مشتري نيسّي شوما

- اما من يه اسطوره مي‌خوام ... جدي
- ...

- اگه خودم درسّش كنم چي؟
- خوب؟

- كمك مي‌كني عالمگير بشه؟
- اين تو خدمات ما نيست ... بايد با بچّاي R&D صووبت كني

- اونا منو به شما وصل كردن
- شوما طرحتو بده ... اگه هيئت مديره موافق باشه يه كاريش مي‌كنيم