قدم زدن تو جنگلي كه يه وجب برگ نمدار كفش خوابيده و درختاي خيلي بزرگ داره، ارديبهشته و سبزه يا مهره و رنگارنگه
خسته سفر رسيدن به يه آبادي ناشناس و با يه غريبه گپ زدن و خودموني شدن
بوي نون تازه و پوست ليمو ترش آخر بهار و ريحون سبز و بنفش
رانندگي تو يه شب تابستون كه رطوبت بوي علفاي اطراف جاده رو پخش كرده و فيل كالينز داره ميخونه i wish it would rain down
پائيز ابري كنار آتيشي كه از كنده بلوط ميرقصه و گاهي ترق صدا ميده و نيم مست خيره شدم بهش و صداي موسيقي آرومي كه از دوردست مياد. انگار شجريانه كه شيش دونگ صداشو به رخ ميكشه
شيرجه زدن تو يه آب زلال و به ستون حبابهايي كه آشوبناك به سطح ميرن خيره شدن و نفس كشيدن رو فراموش كردن
توي يه كشور غريب كنار تنگه ايستادن و باقلا و گلپر خوردن يا تنها بوكشيدن
تمام عمر از هفت سالگي عاشقي كردن و ترس محتسب خوردن و با خلق خور و خسب كردن و رجز نهان خواندن كه "مرد را صد سال عم و خال او، يك سر موئي نداند حال او"، صبحا عاشق و شب فارغ شدن و بالعكس. مرد پس از نيم شب كسي شدن. شبا مومن شدن و صبح كافر. ها؟ i will examine every inch of u. سرسخت پوست زندگي رو كندن و به ريش نويسنده خنديدن و تملقشو گفتن.
شب كنار جويباري كه از كوه سرازير شده خوابيدن و تا صبح به صداش گوش كردن
سرزده پيش مامان بابا رفتن و بيتفاوت به قربون صدقاشون ماهي كباب بابا و پلو باقالي مامانو لمبوندن
نفس نفس زدن براي كشف حقيقتي، اونطور كه يه نوجوون وقتي به عشق رويائيش ميرسه
چشم در چشم به نيمه بهتر خيره شدن و بي گفتگو دقايقي آراميدن و راميدن
هويجوري.
با اينا زمستونو سر ميكنم. با اينا خستگيمو در ميكنم.
اما، اينا همش نيس. بازم ميگم :)
۲ نظر:
!بهانه های کوچک خوشبختی
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام
مقاله/شعر «راست ترین راستی زندگی» را عیناً نقل کردم
می گفت: «خفقان همان خفه خون است. در ترکی شده خفقان.»
آموزه های پسر سینا؟ آموزشهای پسر سینا؟
با احترام
ارسال یک نظر