۱۳۸۵/۱۱/۰۶

بريده‌خواني "قدرت"

- كنفوسيوس از دامنه كوه تايي مي‌گذشت و زني را ديد كه بر سر گوري زاري مي‌كند. استاد به سوي آن زن راند و آنگاه تسه‌لو را پيش فرستاد تا از آن زن سؤال كند. گفت: زاري تو به كسي مي‌ماند كه اندوه بر اندوهش افزوده باشند. زن پاسخ داد: چنين است. پدر شوهرم را ببري در اينجا كشت. شوهرم نيز كشته شد، و اكنون پسرم به همان طريق جان داده است. استاد گفت: چرا از اينجا نمي‌روي؟ زن پاسخ داد: اينجا حكومت ستمگري نيست.

- ... رهبر آن نوع موقعيت و آن نوع توده‌اي را خوش دارد كه براي توفيق او مساعد باشند. بهترين موقعيت خطري است كه آنقدر جدي باشد كه مردم از مقابله با آن احساس دلاوري كنند، ولي آن قدر وحشت آور نباشد كه ترس را بر آنها چيره سازد - مثلا موقعيتي مانند درگرفتن جنگ با دشمني كه قوي باشد ولي شكست ناپذير نباشد. يك ناطق زبردست وقتي كه مي‌خواهد حس جنگجويي را در مردم برانگيزد، دو لايه عقيده را به آنها تلقين مي‌كند: يك لايه‌ي سطحي، كه در آن قدرت دشمن را بزرگ جلوه مي‌دهد،‌تا وجود دلاوري بسيار ضروري شناخته شود، و يك لايه‌ي عمقي كه اعتقاد قطعي به پيروزي را در بر دارد. شعاري مانند "حق بر قدرت پيروز مي‌شود" هر دو عقيده را در بر مي‌گيرد.
آن نوع توده‌اي كه ناطق دوست مي‌دارد توده‌اي است كه پايبند عاطفه باشد نه تفكر، توده‌اي كه وجودش آكنده از ترس باشد و نفرت‌هاي ناشي از ترس. توده‌اي كه تحمل روش‌هاي كند و تدريجي را نداشته باشد، توده‌اي كه هم برآشفته باشد و هم اميدوار.

- فيلسوف بايد بر آن باشد كه تبليغات هر نوع غرض مفيدي را حاصل كند، اين غرض نبايد اين باشد كه عقيده‌اي را كه نادرست بودنش تقريبا مسلم است به خورد مردم بدهد، بلكه برعكس،‌بايد قدرت داوري را تقويت كند و شك عقلاني را، و توانايي سنجش ملاحظات متضاد را. و اين غرض وقتي حاصل مي‌شود كه در تبليغات رقابت برقرار باشد. فيلسوف جامعه را به قاضي تشبيه مي‌كند كه به طرفين دعوا گوش مي‌دهد، و عقيده دارد كه انحصار در تبليغات مانند اين است كه در يك محاكمه جنايي فقط دادستان يا فقط متهم حق حرف زدن داشته باشند. ... به جاي روزنامه‌هاي گوناگون كه هركدام مداع يك دسته خاص باشند و خوانندگان خود را به جزميت دعوت كنند، فيلسوف طرفدار يك روزنامه است كه همه‌ي دسته‌ها بتوانند در آن حرف خود را بزنند.

- نو آوران بزرگ اخلاق كساني نبوده‌اند كه بيش از ديگران مي‌دانسته‌اند، كساني بوده‌اند كه بيش از ديگران آرزو داشته‌اند، يا به عبارت دقيق‌تر، كساني بوده‌اند كه آرزوهاشان غير شخصي‌تر و شامل‌تر از افراد عادي بوده‌است.

- كيش پهلوان پرستي ملتي از مردمان بزدل پديد مي‌آورد. اعتقاد به پراگماتيسم اگر گسترش يابد به حكومت زور برهنه مي‌انجامد كه ناخوشايند است. بنابراين پراگماتيسم به حكم معيارهاي خودش غلط از آب در مي‌آيد. زندگي اجتماعي اگر بخواهد آرزوهاي اجتماعي را برآورد بايد بر اساس فلسفه‌اي استوار شود كه از عشق به قدرت بر نخاسته باشد.

- اكنون مي‌توانيم درباره اخلاق قدرت به برخي نتايج برسيم.
هدف نهايي كساني كه قدرت دارند ( و همه ما اندكي قدرت داريم) بايد افزايش همكاري اجتماعي باشد، نه در يك گروه از مردم بر ضد ديگري، بلكه در همه نژاد بشر. بزرگترين مانع در راه اين هدف امروزه وجود احساسات غير دوستانه و تمايل به برتري است. اين گونه احساسات را مي‌توان يا مستقيما به وسيله ديانت و اخلاق كاهش داد، يا به طور غير مستقيم با از ميان بردن شرايط سياسي و اقتصادي خاصي كه اكنون آتش آن احساسات را دامن مي‌زنند - به ويژه رقابت بر سر قدرت ميان دولت‌ها، و رقابت وابسته به آن ميان صنايع ملي بزرگ. هر دو شيوه مورد نياز است: يكي جاي ديگري را نمي‌گيرد، بلكه هر دو مكمل يكديگرند.

- اگر جهان در آينده نزديك ميان كمونيست ها و فاشيست ها تقسيم شود، پيروزي نهايي نصيب هيج كدام نخواهد شد، بلكه نصيب كساني خواهد شد كه شانه ها را بالا مي‌اندازند و مانند كانديد، قهرمان ولتر، مي‌گويند: "اين مطلب خوب بيان شده، ولي ما بايد باغچه‌مان را شخم بزنيم."حد نهايي قدرت ايدئولوژي را ملال و خستگي و راحت طلبي معين مي‌كنند.

قدرت - برتراند راسل (1938) - ترجمه نجف دريابندري (1361)

هیچ نظری موجود نیست: