"روسي مخلوق عجيبي است. مثل يك غربال هيچ چيز در او قرار نميگيرد و باقي نميماند. در جواني با حرص و آز هرچه تمامتر، خود را با هرچه دم دستش است پر ميكند و بعد از سي سالگي غير از يك آشغالدان كثيف و تيره از او چيزي باقي نميماند. براي خوب زيستن و مثل آدم زندگي كردن آدم بايد كار كند، با ايمان و علاقه كار بكند. اما ما، ما نميتوانيم اين كار را بكنيم. يك معمار همينكه يك جفت عمارت حسابي و آبرومند بنا كرد مينشيند و ورق بازي ميكند. تمام عمر قمار ميكند يا ممكن است جاي ديگر او را پشت صحنه تئاترها پيدا كرد.
روسيه كشور مردمان گرسنه و تنبل است. كشور مردماني است كه سيري ندارند. پر ميخورند و غذاهاي لذيذ ميخورند. مشروب خوارند، دوست دارند روزها هم بخوابند و در خواب خور و پف كنند. ازدواج ميكنند تا كسي را داشته باشند كه خانه آنها را اداره كند و رفيق و مترس دارند تا در اجتماع شهرت و مقام بدست بياورند. روانشناسي آنها مثل روانشناسي سگ است. وقتي كتكشان بزني به سختي زوزه ميكشند و به لانههاي خود فرار ميكنند و وقتي نازشان كني به پشت ميخوابند و لنگهايشان را به هوا ميكنند و دم تكان ميدهند."
تحقير دردناك و سردي در اين كلمات نهفته بود. اما هر چند تحقيرآميز بود ولي با افسوس و اندوه ادا ميشد.
او به تمام ساكنين درمانده و افسرده كشورش نظر مياندازد، با تبسمي محزون، با آهنگي ملايم و سرزنشي عميق، با دردي در دل و انعكاسي از آن درد بر چهره، با صدايي صميمي و زيبا به آنها ميگويد:
- دوستان من بد زندگي ميكنيد، اينگونه زيستن شرم آور است!
ماكسيم گوركي - چند خاطره از چخوف - ترجمه سيمين دانشور (در مقدمه كتاب دشمنان)
۱ نظر:
پيكولو
نيازي به استعاره نيست ! رك و راست بگو كه تو قرن 21 يه جايي رو ميشناسي كه آدما بدتر از روسيه قرن نوزده زندگي ميكنن
پووووف
ارسال یک نظر