دير ميروم خريد. در حد وظايف همسرداري يا تفنن يا اجبار. انقدر كه هر بار انگار به شهر تازهاي ميروم. مغازهها و دكورها و آدمها عوض شدهاند نسبت به بار قبل. من هم مثل يك توريست نديد بديد سياحت ميكنم.
اولين چيزي كه به چشمم ميخورد، دسته دسته دختر و پسرهايي است كه براي خريد نيامدهاند. به سرعت ِ يك تصادف از كنار هم ميگذرند، در يك لحظهي بيفرجام هم را برانداز ميكنند، در همان لحظه تصميم ميگيرند كه باقي شب ِ ناتمامشان را موش و گربه بازي كنند يا سراغ ديگري بروند. شايد آهسته شمارهاي رد و بدل كنند و بقيهي قصه را در عرصهي خصوصيشان با تجربه يا تخيل ميتوان در ذهن پرداخت.
بسياري از دخترها با مادرشان آمده بودند. در نهايت ِ آراستگي. شايد همراه مادر خريد كردن، به خاطر امنيت باشد. اما در دست هيچكدامشان نشانهاي از خريد نديدم. پيدا بود كه دنبال خواستگارهاي جدي هستند. كالايي بسيار گران و تاحدي قاچاق، با ديپلماسي سنگيني مبادله ميشد.
در بعضي از كشورها، دختر را در میدانهاي عمومي نمایش مي دادند تا مگر از میان مردان كسي خواستار و خریدار او شود؛ مردم سومالي چنین عادت دارند كه دختر را بیارایند و او را، سواره یا پیاده، در میان بوهاي خوش عطر و عود حركت دهند تا دامادهاي داوطلب تحریك شوند و بهاي بیشتري بپردازند. ويل دورانت – تاريخ تمدن – جلد اول |
بايد به روح ويلي مرحوم گفت اينها براي شما تاريخ است، براي ما خاطره است.
***
13-14 ساله بودم كه اين روايت كوتاه را از پيرمردي هفتاد و چند ساله كه همسايهي پدربزرگم بود شنيدم. يك كشاورز بازنشسته كه هشت نه بچه داشت و دوتايشان را در جنگ از دست داده بود. به زبان خودش داشت ما را به ازدواج ترغيب ميكرد.
- زن نَفَس زندگيه … مادر غلومرضا رو بار اول سر تنور ديدم. قد شماها بودم. ميومد خونمون نون ميپخت. نون رو كه به تنور ميزد صورتش آتيشي ميشد. از پشت چسبيدم بش.
لحظاتي مكث كرد. من و دوستم در بهت اين قصهي اروتيك مانده بوديم. قطره اشكي را كه از گوشهي چشمهاي كدرش سرازير بود ديدم.
- خدا بيامرزتش. زن خوبي بود.
تلاشي نميكرد كه عواطفش را پنهان كند و من اين بيحيايي مردمان پا به سن گذاشته را ميپسندم. ميبينيد كه اين قصه جزء خاطرات ماندگار من شد.
***
پیري سیاح روزي از یكي از راھنمایان اسكیموي خود پرسید: « به چه فكر ميكني؟» ويل دورانت – تاريخ تمدن – جلد اول |
***
تاريخ تمدن (كه اسم اصلي و برازندهترش داستان تمدن است) از بهترين كتابهايي است كه خواندهام. هر بار بعد از سالها به آن مراجعه ميكنم، چيزهاي جديدي در آن پيدا ميكنم. شايد بعضي از نظريههاي اين كتاب با نظريات مناسبتر جايگزين شده باشند، اما فراتر از اطلاعاتي كه ارائه ميدهد، نوع نگاه دورانت و روايت داستانگونه و گاه طنزآميز آن گيرا است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر