مدتی است نمینویسم. اینطور که میبینم، خیلی از وبلاگهایی که فیدشان را دنبال میکنم هم دیر به دیر مینویسند. قسمتی برمیگردد به بیقاعدگی وبلاگ نویسی. هیچ قانونی نیست که این رهاترین رسانهی فردی را به فعالیت مستمر وادارد. بویژه که خوشبختانه یا متاسفانه وبلاگ نویسی در ایران هنوز ارتباط بدردبخوری با کسب درآمد (یا چیزهای مشابه) ندارد.
برای من نوشتن (و البته انتشارش برای مخاطب) گاهی تفنن و گاهی درمان بوده. گفتن چیزهایی که حیفم بود فراموش میشدند. گفتن چیزهایی که نگهداشتنشان سنگین بود و اگر شده هزار رنگ میزدمشان تا قابل بیرون ریختن شوند. این شامل دشنامها و تلخزبانیها نمیشد. دشنامها را کماکان از پشت شیشههای بستهی ماشینم میدهم.
خوب، با معیار او من آدم عاقلی نیستم. آگاهی از فرایند زوال رهایم نمیکند. وقتی شرایط مثل امروز ایران دشوار میشود، اندیشهی مرگ پررنگتر و حتا رهاییبخشتر ظاهر میشود. اندیشیدن به مرگ، به “اختیار مرگ خویش” را داشتن، شادمانی بزرگی با خود دارد. اما سائقهای زندگی هم کم نیستند. ناباورانه میکوشم تا هر زمان که باید، کنار همین دلخوشیهای کوچک بیاسایم.
۴ نظر:
بالاخره فلوت کوچک نواخته شد.
گفتن چیزهایی که حیفم بود فراموش میشدند
(این جمله جالب بود. یعنی انگیزه ناگفته خیلی هاست از نوشتن.)
راستی فحشهای تو ماشین شنیدن دارهها!
پی کو لوی عزیز،
خوشحال شدم که اینجا یک نوشته تازه دیدم. گمانم خیلی ها دچار وضع فکری مشابهی هستند. من هم مدتیه هر چه می خواهم بنویسم دچار رنگ و بوی مرگ و زوال است. خب، شاید طبیعی است بعد از این همه تلخی. اما شاید همین به قول تو دلخوشی های کوچک هستند که باید مصرانه به آنها آویخت. همین تار مویی که ما را به زندگی می آویزد، و همین شکننده بودنش که صد چندان زیباترش می کند. شاد باشی.
سلام پی کو لو.
من وبلاگ برایم تقریباً جزئی از زندگی ام است. شاید اگر روزی وبلاگ نویسی را کنار بگذارم، دلیلش افسردگی ی شدید باشد.
البته من فقط وبلاگنویس نیستم. وبلاگخوان نیستم. عده ای افراد هستند ارتباطشان با اینترنت و وبلاگ، کلاً این است چند روز یک بار کرکره ی وبلاگشان را بدهند بالا و افاضاتی کنند و کامنتهایی را که کنترلر گذاشته اند برایشان تأیید کنند و کامنتها را پاراف بفرمایند، و والسلام. خیال می کنند دنیا همین اندازه است.
سلام بر پیکولوی خوشفکر ما!
حقیقتاٌ دلم برای نوشتههات تنگ شده بود. وبلاگ اگر اعتیاد نیاره که برای شما نیاورده، واقعا میتواند دوست خوبی باشد. یا شاید هم یک پنجره به دوستانی که نه خیلی نزدیکند که بخواهی خودسانسوری کنی و نه خیلی دور که نتوانی حرف بزنی. حداقل دوستان در پردهای از ابهام پوشیده شدهاند و آدم میتواند یک دوستی اتوپیایی را تصور کند. به نظر من نوشتن کمک روحی بزرگیست برای سروسامان دادن به افکاری که گاه با سرعت نور در هر جهت کیاتیک میگذرند و آرام هم نمیگیرند. نوشتن آنها را به نخ میکشد و بر گردن وبلاگ میآویزد.
زنده باشی و سرسبز و پایدار
ارسال یک نظر