۱۳۸۰/۰۹/۲۸

امروز صبح از خواب برخاسته، آروغ مبسوطي زده، مجددا خوابيديم. (خاطرات روزانه ناصرالدين شاه در سفر دوم فرنگ)

۱۳۸۰/۰۹/۲۰

خطي ز دلتنگي
خطي، اين لحظه ز دلتنگي، بر اين ديوار
يادگاري بنويس و به رهِ شِكْوه مپوي
از دورنگي كه ز يارانت ديدي، عيار!

گرتو خاموش بماني چه كسي خواهدبود
كه گواهي دهد:
«اينجا، بودند
عاشقاني كه زمين را به دگرآئيني
خواستند آذين بندند و
چه شيدا بودند!»

آه، ناجوانمردي گيتي آيا
تا بدانجاست كه فردا، وقتي
نبض اين ساعت فرتوت نخواهد زد،
هيچ مستي ديگر
در ته كوچه‌ي بن‌بستي در آخر شب
نغمه‌ي ما را با سوت نخواهد زد؟
با سرانگشتي، آغشته به خون و انكار،
يادگاري ز خود امروز بنه بر ديوار.

شفيعي كدكني - گزينه‌ي اشعار

۱۳۸۰/۰۹/۱۶

نكته: اگر مثل من از blogger.com استفاده ميكنيد براي آنكه وقتي روي متن لينك ميگذاريد عوضي يك جاي ديگر ننشيند، قبل از گذاشتن لينك صفحه كليد را فارسي كنيد.
فونت فارسي مرغوب و فراگير خريداريم
از تراژديهاي تاريخ كامپيوتر اينست كه كشوري كه نوشتن ياد اعراب داد زبانش بايد ذيل گروه arabic بيايد. پريشب فونتهاي فارسي ويندوز را زيرو رو ميكردم كه يك فونت مناسب فارسي پيدا كنم، اما دريغ...
از چند تا فونت فارسي كه از unicode پشتيباني ميكنند هيچكدام بي‌اشكال نيست:
1- Arial فونت نسبتا كاملي است اما نقطه‌هاي كج و كوله‌اش مال رسم‌الخط عربي است
2- Tahoma از بقيه خواناتر است اما امان از دو نقطه عربي زير ي، حروف توخالي آن - ف ق م ... - هم كاريكاتوري است
3- Courier New از بقيه خوش‌خط تر است اما گسترش افقي آن زياد است و همين باعث ميشود چشم براي خواندن يك سطر حركت بيشتري بكند
4- Nesf اين جزء مجموعه ويندوز نيست و بايد دانلودش كنيد. من اولين بار آنرا در صفحه يكي از همسايه‌ها ديدم (متاسفانه اسمش يادم نيست) خوش‌خط و خوانا است و رسم‌الخطش فارسي است تنها اشكالش اينست كه اِعراب (زير و زبر و ...) ندارد
5-Times New Roman مثل Arial است
خوب است يك موسسه ايراني همت كند و چند فونت خوب ايراني اصيل روي شبكه بگذارد، همان كاري كه DecoType براي عربها ميخواهد بكند
اگر خوبش را سراغ داريد مرا بيخبر نگذاريد
توي فيلمها و قصه‌ها كمتر پيش ميايد كه روانشناسها نقش مثبتي داشته‌باشند. در نگاه عاميانه روانشناسي هم خانواده جنون است و جماعت منورالفكر هم آنان را بخاطر نگاه از بالا و "والد"شان دوست ندارند يا بهتر بگويم در برابر آنها گارد دفاعي ميگيرند مبادا آنچه را ماهرانه از خود و ديگران مخفي ميكنند توسط اين هكرهاي روان آدمي روشود. در عين حال همه دوست دارند بطور ناشناس مورد قضاوت قرار بگيرند. بنابراين وقتي يك روانشناس يا روانپزشك خاطرات، خودكاويها و روياهايش را منتشر ميكند يا براي ما قصه ميگويد، من خيلي طالب ميشوم ببينم پشت صحنه چه خبراست -فضولي است ديگر- خصوصا وقتي خاطرات فرويد را خواندم و ديدم برخلاف نظريه‌پردازيهاي علميش كه انقلابي در روابط اجتماعي غرب برپاكرد خودش چقدر اخلاق‌گراست. بنابراين هميشه يكي از اولين بلاگهايي كه مشتاقانه منتظر بروز شدنش هستم آني است كه با عنوان باشما نيستم بازارگرمي ميكند. بخصوص كه دوتا از همسايه‌هاي خوش‌تعريف را حسابي خواب‌نما كرده ...

۱۳۸۰/۰۹/۱۲

اوره كا !
بالاخره روشي كشف كردم براي فهميدن اينكه آخرين update هر بلاگ كي بوده است. سايت weblogs.com كه قبلا مثل blogger.com خودمان مستاجر بلاگ‌نويس ميپذيرفته، حالا خودش را وقف همين كشف من كرده‌است.
روش كار:
بلاگ‌نويس هربار كه مطالب جديدي مينويسد از طريق صفحه http://newhome.weblogs.com/pingSiteForm اين را به weblogs.com اعلام ميكند.
مشتري بلاگ ميتواند با استفاده از blogtracker ليستي از بلاگ‌هاي مورد علاقه خود تهيه كند(از گزينه Weblogs اين صفحه استفاده كنيد) و با استفاده از گزينه Tinytracker آنها را ببيند.
براي امتحان من بلاگ خودم را به اسم Pastoo و با آدرس http://pastoo.blogspot.com ثبت كرده‌ام.
منتظر نظر بلاگ‌نويسان عزيز.

۱۳۸۰/۰۹/۱۱

-At age 20 we worry about what others think of us. At 40 we don't care what they think of us. At 60 we discover they haven't been thinking of us at all. (Ann Landers)
در بيست سالگي نگران آنيم كه ديگران درباره ما چه فكري ميكنند، در چهل سالگي به آنچه درباره ما فكرميكنند اهميتي نمي‌دهيم. در شصت سالگي كشف مي‌كنيم كه آنها اصلا به ما فكر نمي‌كرده‌اند

-My opinions may have changed, but not the fact that I am right. (Ashleigh Brilliant)
شايد عقايدم تغيير كرده‌باشند، اما اين واقعيت كه من بر حقم هرگز!

-To steal ideas from one person is plagiarism; to steal from many is research.
دزديدن ايده از يك نفر سرقت ادبي است، دزديدن از چند نفر تحقيق نام دارد

-A dream is just a dream. A goal is a dream with a plan and a deadline. (Harvey Mackay)
يك رويا تنها يك روياست. يك هدف رويائيست كه طرح و فرجه مشخص دارد

-You either have to be first, best, or different. (Loretta Lynn)
يا بايد اولين باشي، يا بهترين، يا متفاوت

-Two rules to success in life: 1. Don't tell people everything you know.
دو قاعده براي موفقيت در زندگي: 1. همه آنچه را ميداني به مردم نگو

اينها را از سايت oneliners-and-proverbs.com برداشته‌ام. اگر جالب بنظر ميرسند بقيه نقل قولها را هم بگذارم.
يكي از نرم‌افزارهاي خيلي خوب فرهنگ لغت‌ از انگليسي به فارسي يا هر زبان ديگري Babylon است. اگر تاحالا تجربه‌اش نكرده‌ايد از اينجا ميشود download اش كرد.

۱۳۸۰/۰۹/۰۸

در ستايش بلاگ
رسانه جديدي متولد شده‌است. نوشته جالب آقاي نبوي كه گاهي روزگار خوش زندان را فراموش ميكند و آزادانه قلم‌اندازي ميكند وسوسه‌ام كرد كمي درباره چيزهايي كه فكر ميكنم با آن مربوط است حرف بزنم.
آقاي درخشان يك پديده جالب است. آدمي كه ميرود دنياي آنور آب را تجربه كند و از آنجا يك حركت فراگير راه مي‌اندازد كه -بنظرم ناخواسته – در آفرينش پديده‌اي موثر مي‌شود كه بزودي رسانه برتر روزگار امروز ايران مي‌شود. گفتم ناخواسته چون شگفتي اين پديده كمتر در رسانه است، بيشتر در محتوايي است كه مدتهاست گوشه ذهنها خاك ميخورد و راهي به عرصه عمومي نداشت. اما او ماماي اين تولد شد و توانست بز اخفش جلو گله را هي كند و امثال مرا هم به دنبال بكشد. خوب، مهاجرت استعدادهاي نهفته را فعال ميكند.
مردم ديگر روزنامه نمي‌خوانند – چون ندارند – و شايد كمتر رمان بخوانند يا فيلم تماشا كنند. حالا روزنه‌اي دارند كه مستقيم به اندرون آدمهاي واقعي نگاه مي‌كنند. يكوقتي هركس ميخواست نامه‌اي بنويسد ميرفت ميرزائي پيدا ميكرد كه سواد و بياض و قالب نوشته را از او بگيرد، حالا همه ميتوانند رسانه‌دار باشند. اينبار هم ملت شريف ايران چندپله را يكي ميكند- عيب نداره، حالا كه از اتوبوس واحد جامونديم مجبوريم با هليكوپتر شخصي بريم! – ناگهان روزامد ترين رسانه دوطرفه (interactive) درخدمت شماست. البته بعد كه برق نوبودن اين اسباب‌بازي جديد فروكشيد، بعد كه اين اين بقول نبوي “بچه‌ها” بزرگ شدند، دغدغه‌هاي آدمي همانست كه بود: شادي، رنج، دانش، عشق، سياست، پول، قدرت، … و ازين خزعبلات. بقول آقاي درخشان مثل بچه‌هايي كه بزرگ ميشوند و شكل خودشان را ميگيرند. هرچند كه هر فكر و احساسي كه مشتري پيدا كرد و منتشر شد از مشتري‌هايش رنگ ميگيرد . و چه بهتر! شايد اين نزديكي، اين كشف كه اين همه آدم باحال و خوش‌فكر دور و بر ما هستند كمي اين احساس نداريِ فرهنگي و آن حس ظلم تاريخي را كه باعث شده از مردم و كشور خود به بدي ياد كنيم كمرنگ كند و بالاخره بتوانيم …… (معذرت ميخوام)
(آرزو: كاش روزي انتقال مستقيم كلمات از زبان به كامپيوتر (Speech Recognition) و بهتر از آن انتقال انديشه و احساس از ذهن به كامپيوتر ممكن شود. آمين)
بالاخره آنها كه ميتوانند شسته رفته‌تر بنويسند و گفتني‌هاي بيشتري دارند هم مي‌آيند. آنها هم فراغت لازم را دارند كه پيش‌نياز تولد محتواست و هم انباني از قالب‌هاي دلپذير ما. تفاوت اينست كه اينبار جوانترها قلم بدست كهنه‌كارها ميدهند. دلم ميخواهد فهرستي بدهم از آنها كه آرزو دارم روزي بلاگ‌نويس شوند ولي خودسانسوري ميفرمايم.

۱۳۸۰/۰۹/۰۷

يك عمر ميتوان سخن از زلف يار گفت
يك روز كاري شلوغ را پشت سر گذاشته‌بودم. دم غروب، سوار تاكسي. راننده ميانسال شروع به غرزدن از وضع اقتصادي بد مردم ميكند. من كه روز موفقي داشتم هوس پر حرفي ميكنم. برايش ماجراي مجروح شدن دست پسرم و برخورد بد كاركنان اورژانس را تعريف ميكنم. خيلي احساساتي ميشود:
- الله اكبر .... لااله‌الاالله ...
و پشت بندش چند دشنام آبدار نثار بانيان احتمالي-تركيب سنت و مدرنيته-. چرا اينقدر هيجان‌زده همدردي ميكند؟ خيلي بازي را جدي گرفته. كمي بيشتر ادامه بدهم زارميزند. از خودم بدم آمد.بايد چيزهاي اميدواركننده گفت. به مغزم فشار مي‌آورم. او هنوز دارد مينالد. از بدبختيهايش، بيماري قلبيش، مخارج چهار دانشجويش، ... تمامي ندارد. ترجيع‌بندش هم توسل به امام‌ها و فحشهاي ركيك به ... . چيزي براي تسكينش ندارم. ساكت ميمانم كه رها كند و خسته‌شود. چه نعمت بزرگي است خستگي. ميرسيم فرودگاه. او رهاشده، تشكر ميكند. از چسناليدنم حالم بهم خورد ...
حالا بايد چكار كنم؟ يك بيانيه سياسي/اجتماعي با يك مشت حكم كلي درباب ملت ايران و غيره و غيره؟ نه، من نيستم. آن مرد نيم‌پير كه ميناليد حتما با مسافر بعدي طور ديگري حرف خواهد زد و من هم با اين بلاگ، اين حياط خلوت شيشه‌اي كه خودم ساخته‌ام و حالا ميترسم پايم را تويش بگذارم.
كامپيوتر: يك سايت جالب حاوي مشخصات قالب انواع فايل

۱۳۸۰/۰۹/۰۲

يك يوتيليتي درمان درد بلاگران:
متن را با ويرايشگر ويندوزتان بنويسيد و با اين يوتيليتي به دنباله‌اي از يونيكد تبديل كنيد. توضيحاتش را اينجا بخوانيد.
از بحثهاي جالب توجه امروز بلاگستان، كل كل جناب سياوش با عاليجناب نوش‌آذر است كه گويا برسر لحاف ملاست. من خيلي دوست ندارم وارد بحث‌هاي سياسي يا جنجالي شوم (صحبت ترس نيست، اصلا. صحبت وحشت است) دلم هم نمي‌ايد به اين دو دوست كه تاحدي به نازكي طبع لطيف دچارند حرف تندي بزنم، اما اگر فرض كنيم انقلاب شده - از نوع ديجيتالش - و حالا بعداز سالها دور اين سفره ذهن نشسته‌ايم، اينها خيلي حرفهاي اشتهاآوري نيست. اين جملات آخر را اگر نگويم ميپكم: آدم از چيزي كه دوست دارد دفاع ميكند و حق دارد، گمان نميكنم محاكمه آنها كه جنگيدند هيچ جاي دنيا عادلانه باشد. همينطور محاكمه نوجواني كه شاهد يك اتفاق ناگوار بوده است ...

۱۳۸۰/۰۸/۳۰

اومدم يك پيشنهاد بدم راجع به انتقال فهرست بلاگ‌ها به يك صفحه جديد عمومي كه ديدم حسين خان درخشان پريروز همچه فكري صادر كرده. اگر همتي براي نوشتنش جور شد من يه ايده‌هايي دارم ...
،سلام
از وقتيكه نهضت بلاگنويسي راه افتاده من واقعا شگفت زده شدم، از تنوعش، آزادي و راحتيش و از اينكه مثل سينماي ما انسانيه (يه روزي ساختن يك فيلم هم شايد به راحتي نوشتن يك بلاگ بشه. آمين).
خوب، منم كرمي شدم. از حالا مينويسم، از بيانيه هايي كه گاهي تو ذهنم صادر ميكنم، آرزوها و ايكاش‌ها، اتفاقات باحال روزانه - كه زياد نيستند-، لينكاي جالب، ....
مخاطبشون خودمم. شما هم كه از خودين!