۱۳۸۷/۰۵/۰۴

كم كم يه چيزايي داره يادم مياد

دارم فابل‌هايم را مرتب مي‌كنم. حس حميد هامون در زير زمين خانه‌ي پدريش وقتي  دنبال تفنگ رفته بود و داشت آلبوم عكس‌هاي قديمي را ورق مي‌زد. چند تا موزيك خاطره‌‌آورناك را براي شادي ارواح خوانندگان اينجا مي‌گذارم. اگر دچار ڨيلتر نيستيد و اينترنت پرسرعت داريد يا (بجايش خودتان پرحوصله هستيد) به تكرارش مي‌ارزد:

تاريخچه‌ي موسيقي

جهان باشكوه

انيميشن تانگو

ملودي فيلم

۱۳۸۷/۰۵/۰۱

كتاب‌هايم را دور ريختم

همسرم مي‌گويد جا براي انبار كردن وسايل اضافي كم است. به اندازه‌ي يك وانت‌بار خنزر پنزر دور ريخته‌ايم اما هنوز فضاي انبارش كم داريم.

سراغ كتاب‌ها مي‌روم. آن‌هايي را كه ديگر نمي‌خواهم جدا مي‌كنم.

معيارهايم براي نگهداشتن يا دور انداختن كتاب اين‌ها بود:

  • آيا در چار/پنج سال گذشته به آن مراجعه داشته‌ام؟
  • آيا در چار/پنج سال گذشته كسي آن را خوانده است؟
  • آيا اطلاعاتي را كه اين كتاب مي‌تواند بدهد، نمي‌شود از اينترنت گرفت؟
  • آيا چيزهاي زيادي از اين كتاب در ذهنم مانده است؟
  • آيا اطلاعات اين كتاب هنوز روزامد است؟
  • آيا هرگز ممكن است رغبت كنم اين كتاب را دوباره بخوانم؟

به اين ترتيب حدود يك متر مكعب كتاب دور ريختم: همه‌ي جزوه‌هاي دانشگاه، بسياري از كتاب‌هاي سياسي/...، تمام مجله‌ها، همه‌ي كتاب‌هايي كه در سمينارها و كنفرانس‌ها هديه مي‌دهند و بيشتر كتاب‌هاي مديريت و كامپيوتر، ...

اگر مي‌خواستم اين حجم را در قفسه بچينم، بيست قفسه اشغال مي‌كرد. يعني 4 كمد كتابخانه. همه‌ي اين 800 كيلوگرم كتاب را هن و هن بيرون خانه گذاشتيم. كمتر از نيم ساعت مامورهاي شهرداري و رهگذرها بردندشان. بيست سال از خاطرات منسوخ را.

كار سختي بود. كتاب
Electromagnetic Waves and Radiating Systems
را نگه‌داشتم، فقط به خاطر اينكه آن روزگاري كه آنتن بشقابي فراگير نشده بود و شغلي به اسم نصاب آنتن وجود نداشت، از آن براي محاسبه‌ي محل نصب فيتور روي ديش استفاده كردم. كاري كه امروز به اختراع دوباره‌ي چرخ مي‌ماند.

اگر ضخامت هر برگ را 0.155 ميلي‌متر درنظر بگيريم، مي‌شود معادل تقريبا 100 هزار برگ A4. يعني فقط 200-300 مگابايت. نه، چيز زيادي نيست در برابر فضايي كه براي پوشاندن آت و آشغال‌هاي زندگي به ما داد.

۱۳۸۷/۰۴/۲۸

به روح اعتقاد داري؟

منظورم آن جوك معروف نيست. ببينم با بازي كردن با كلمه‌ي روح مي‌شود يك شبكه از معناها برايش درست كرد يا نه:

فارسي
روان:
بوعلي سينا گويد: [خداوند] مردم را از گرد آمدن سه چيزآفريد، يکي تن که او را به تازي بدن و جسد خوانند و ديگري جان که او را روح خوانند و سيوم روان که او را نفس خوانند. (رساله‌ي نبض ابوعلي سينا، نقل از دهخدا)

در اصطلاح طب قديم ، بخاري است لطيف که در دل متولد ميشود و باعث حيات و حس و حرکت ميگردد. (از غياث اللغات)

صاحب «الانسان الکامل» گويد: بدان که هر چيز محسوس را روحي الهي است که بدان قائم است و روح نسبت به آن صورت مانند معني براي لفظ است.

عربي
روح:
[خدا به فرشتگان هنگام آفرينش آدم مي‌گويد:]  پس وقتى او را درست كردم و از روح خود در آن دميدم پيش او به سجده درافتيد.    حجر 29
به فعل دميدن براي روح توجه كنيد. در جاي ديگر:
از تو [پيامبر] مي‌پرسند درباره‌ي روح، بگو روح از امور خدايم است. و شما را از دانش -جز اندكي- نداديم.    اسراء 85

انگليسي
spirit: از ريشه‌ي لاتين به معني نَفَس، دم (+)
soul: از ريشه‌ي ژرمانيك مرتبط با sea. احتمالا بر اساس اين باور قديمي ژرمن‌ها كه ارواح مردگان كف دريا مي‌آرامند.

عبري
רוח (رواح؟) به معني باد

يوناني
ψυχή (psychē) فوت مي‌كنم، مي‌دمم

در همه‌ي اين واژه‌ها، معناي سيال و روان بودن و محدود نبودن حركت به جسم فيزيكي مشترك است. گويا با بي‌حركت شدن بدن در اثر مرگ، اين روح است كه هنوز مي‌تواند آزادانه به حركت خود ادامه دهد.
بعيد نيست اگر "جاري بودن" روح از مرگ آدم‌هايي انتزاع شده باشد كه بر اثر خونريزي بيروني مرده‌اند. يا از آخرين نفس‌شان كه جانشان از دماغشان در مي‌رود.

هرچه به سوي انسان مدرن مي‌آييم، معناي اين كلمه متفاوت‌تر مي‌شود. تشبيه بدن به سخت افزار و روح به نرم‌افزار از همين دست است.

اما چرا اين مفهوم درست شده است؟ به گمان من (و خيلي‌هاي پيش از من) ناشي از ميل آدمي به بقا يا جاودانگي است. درباره‌ي اينكه اين ميل يا نياز مابه‌ازاي خارجي دارد يا نه، قضاوت نمي‌كنم. صرف نظر از اينكه معتقد به چيزهايي مثل بقاي روح، تناسخ و معاد باشيم يا نه، اين ميل در ما وجود دارد. جسد يا گور يا خاكستر مردگانمان را نگه‌مي‌داريم. از لحظات زندگي‌مان عكس مي‌گيريم. چيزي مي‌نويسيم. كسي چه مي‌داند، شايد روزي توانستيم از هر لحظه‌ي مغزمان (اطلاعات و كد‌ها) يك كپي بگيريم و در يك شبكه‌ي مجازي منتشر كنيم. حتما ميزان خطاي ما (در نسخه‌برداري و انتشار) در حدي خواهد بود كه هر يك از آن نسخه‌ها، آن "من"‌هاي ما، زندگي مستقل و متفاوتي را ادامه دهند.

اما در اين جهان، از بازي كردن نقش "من" گريز و گزيري نيست.

******************************************************

پي‌نوشت: اين‌ها را پيش‌تر نوشته‌بودم. از آن‌ها كه معمولا منتشر نمي‌شود. ديروز اما پس از اين پست ساراي گرامي نظرم عوض شد، منتشرش كردم.

۱۳۸۷/۰۴/۱۹

بوسه‌ي زندگي

يكي از دوستان كه در كارخانه كار مي‌كند، بعد از هفت هشت ساعت كار در آفتاب گرما زده مي‌شود و ازحال مي‌رود. با آمبولانس به نزديك‌ترين بيمارستان مي‌رسانندش. بعد از يك معاينه‌ي ساده، او را روانه‌ي سي‌سي‌يو مي‌كنند. خنكي و آرامي محيط سي‌سي‌يو از يك طرف و خستگي و گرمازدگي از طرف ديگر دست به دست هم مي‌دهند تا او بدون هيچ حرفي چشم‌هايش را هم بگذارد و بخوابد.

تعريف مي‌كرد كه ناگهان از خواب مي‌پرد و مي‌بيند دو پرستار مرد دارند با او ور مي‌روند. يكي با كف دست سينه‌اش را فشار مي‌دهد و دومي با لب و لوچه‌ي آويزان روي صورتش خم شده و نزديك است كه براي تنفس مصنوعي، بوسه‌ي زندگي را شروع كند. با فرياد وحشت زده‌ي دوست من، خطر از بيخ گوشش مي‌گذرد و فرشتگان سبيل چخماقي رهايش مي‌كنند.

ماجرا اين بوده كه پرستاري كه پراب مانيتور علائم حياتي را وصل مي‌كرده، حوصله نكرده بوده سينه‌ي پشمالوده‌ي بيمار را بتراشد و پراب‌ها را سرسري وصل مي‌كند و ساعتي بعد جدا مي‌شوند. دستگاه جيغ مي‌كشد و پرستارها فكر مي‌كنند قلب بيمار ايستاده است.

ديروز رفتيم عيادتش. قصه را كه تعريف كرد كلي خنديديم. يك چيز جالب‌تر كه ديدم آن بود كه سيستم مانيتورينگ را از طريق اين دستگاه‌هايي كه به آن محافظ برق مي‌گويند به پريز متصل كرده بودند. cu

يعني اگر مثلا برق شهر يك لحظه نوسان كند، به مدت پنج دقيقه دستگاه خاموش مي‌شود. حالا اگر در اين پنج دقيقه هر بلايي بر سر بيماران بخش سي‌سي‌يو بيايد، كسي متوجه نمي‌شود. بگذريم كه استانداردهاي ساخت سيستم‌هاي الكترونيكي كه نقش حياتي دارند با استاندارد ساخت محصولات خانگي متفاوت و البته سخت‌گيرانه‌تر است.

فضوليم گل مي‌كند و پرونده‌اش را از لبه‌ي تخت برمي‌دارم و مي‌خوانم. در يك گزارش حدود 100 كلمه‌اي كه نمي‌دانم پرستار يا دانشجوي پزشكي نوشته، اين سه جمله در يادم مي‌ماند:
"بيمار خوابيده است ... اشتهايش خوب است ... كاملا هشيار است ...."

اميدوارم هيچ‌گاه مجبور نباشم در چنين بيمارستاني بستري شوم.

OfficeEscape

پي‌نوشت: تذكر دوستان باعث شد مشخصات آن مانيتور را روي اينترنت پيدا كنم. خوشبختانه اين سيستم باتري قابل شارژ دارد و تا يك ساعت قطع برق را تحمل مي‌كند.

۱۳۸۷/۰۴/۱۴

محاسبه‌ي تورم از ايران باستان تا كنون

64-1387

روي تصوير كليك كنيد تا جزئيات را ببينيد

اطلاعات دقيق‌تر قيمت طلا از سال 1348 تا كنون در بانک اطلاعات سری‌های زمانی اقتصادی بانك مركزي موجود است. نمودار و خط روندش را ببينيد:

1348-1387

توضيح:
- تيتر كمي گمراه كننده است. من فقط تلاش كرده‌ام با مقايسه‌ي ارزش معادل طلاي پول‌هاي رايج، تصويري از قدرت خريد نسبي مردم بدهم. 
- در زمان پيامبر اسلام، ارزش طلا هفت برابر نقره بوده است (+). از همين نسبت برابري براي تبديل ارزش پول‌هاي نقره به طلا استفاده كرده‌ام. البته امروزه طلا حدود 50 برابر نقره مي‌ارزد (+).

چند تا از منابع:
- تاريخچه پول در ايران - بي‌بي‌سي
- تاريخچه پول در ايران - اليجا
- coin - بريتانيكا
- Persia:Money - Marteau
- بررسي روند تورم و كاهش ارزش پول در تاريخ اقتصاد ايران/ ورود «قران» عربي «تومان» مغولي و «ريال» اسپانيايي - روزنامه سرمايه ش 578
- بانک اطلاعات سری های زمانی اقتصادی - بانك مركزي جمهوري اسلامي ايران

اجاق گاز، مايكروفر يا اجاق برقي

امشب سالاد الويه داشتيم. موقع پوست كندن سيب‌زميني‌هاي پخته به اين فكر مي‌كردم كه باصرفه‌ترين راه پختن چيست. اجاق گاز يا مايكروفر يا اجاق برقي؟

كمي جستجو كردم و نتيجه:
نسبت كارايي انرژي انرژي اين سه روش پخت اين طوري است

مايكروفر اجاق گاز اجاق برقي
3 7 16

روشن است كه برد با مايكروفر است. به علاوه، روش پخت مايكروفر چنان است كه گرماي كمتري به محيط منتقل مي‌كند. چيزي كه در تابستان براي برطرف كردنش بايد انرژي اضافه‌اي مصرف كرد.

حساب سرانگشتي: اگر 11 ميليون خانوار ايراني روزي يك ساعت (در ساعت‌هاي پيك) با نرخ 1 كيلووات پخت و پز كنند، صرفه‌جويي حدود 50 درصدي در اين انرژي مي‌كند به عبارت 11000 مگاوات. دوبرابر كمبود برق امسال.

مي‌دانم اين محاسبه هم بسيار تخميني است و هم شبيه راه حل ملكه براي سير كردن شكم انقلابيون. اما اگر قسمتي هم واقع گرايانه باشد قابل تامل است.