۱۳۸۷/۰۵/۰۱

كتاب‌هايم را دور ريختم

همسرم مي‌گويد جا براي انبار كردن وسايل اضافي كم است. به اندازه‌ي يك وانت‌بار خنزر پنزر دور ريخته‌ايم اما هنوز فضاي انبارش كم داريم.

سراغ كتاب‌ها مي‌روم. آن‌هايي را كه ديگر نمي‌خواهم جدا مي‌كنم.

معيارهايم براي نگهداشتن يا دور انداختن كتاب اين‌ها بود:

  • آيا در چار/پنج سال گذشته به آن مراجعه داشته‌ام؟
  • آيا در چار/پنج سال گذشته كسي آن را خوانده است؟
  • آيا اطلاعاتي را كه اين كتاب مي‌تواند بدهد، نمي‌شود از اينترنت گرفت؟
  • آيا چيزهاي زيادي از اين كتاب در ذهنم مانده است؟
  • آيا اطلاعات اين كتاب هنوز روزامد است؟
  • آيا هرگز ممكن است رغبت كنم اين كتاب را دوباره بخوانم؟

به اين ترتيب حدود يك متر مكعب كتاب دور ريختم: همه‌ي جزوه‌هاي دانشگاه، بسياري از كتاب‌هاي سياسي/...، تمام مجله‌ها، همه‌ي كتاب‌هايي كه در سمينارها و كنفرانس‌ها هديه مي‌دهند و بيشتر كتاب‌هاي مديريت و كامپيوتر، ...

اگر مي‌خواستم اين حجم را در قفسه بچينم، بيست قفسه اشغال مي‌كرد. يعني 4 كمد كتابخانه. همه‌ي اين 800 كيلوگرم كتاب را هن و هن بيرون خانه گذاشتيم. كمتر از نيم ساعت مامورهاي شهرداري و رهگذرها بردندشان. بيست سال از خاطرات منسوخ را.

كار سختي بود. كتاب
Electromagnetic Waves and Radiating Systems
را نگه‌داشتم، فقط به خاطر اينكه آن روزگاري كه آنتن بشقابي فراگير نشده بود و شغلي به اسم نصاب آنتن وجود نداشت، از آن براي محاسبه‌ي محل نصب فيتور روي ديش استفاده كردم. كاري كه امروز به اختراع دوباره‌ي چرخ مي‌ماند.

اگر ضخامت هر برگ را 0.155 ميلي‌متر درنظر بگيريم، مي‌شود معادل تقريبا 100 هزار برگ A4. يعني فقط 200-300 مگابايت. نه، چيز زيادي نيست در برابر فضايي كه براي پوشاندن آت و آشغال‌هاي زندگي به ما داد.

هیچ نظری موجود نیست: