1. دانشكده ما باغچه اي از درختان كاج داشت. گوشهي دنجي بود كه بچهها براي كشيدن سيگار و گپ زدن ميرفتند. يك بار كه تنهايي رفته بودم به فكرم زد كه اگر آدمي كه مدت زيادي را در زندان انفرادي سر كرده يك لغت نامه بردارد و بخواند، چه احساسي از تصور معناي كلمهها خواهد داشت. مثلا وقتي “دويدن” را ببيند در حالي كه نمي تواند در سلول كوچكش حتا به راحتي قدم بزند. از بعضي كلمهها تنها يك خاطرهي گنگ در ذهنش زنده ميشود. بعضي كلمهها احساساتش را به شدت بيدار ميكنند. و تلاشش براي درك بعضي از كلمهها به هيچ جا نميرسد. الان هم ميتوانيد يك لغت نامه – به هر زبان – برداريد و احساس آن زنداني را كمابيش تجربه كنيد.
2. فكر ميكنم غناي افعال هر زبان به گستردگي دانش مردمان آن و همينطور زمينههاي كاري آنها بستگي دارد. در زبان انگليسي كلمههاي زيادي داريم كه مثلا ريشه در دريانوردي دارد. در زبان عربي تعداد زيادي از كلمهها به شتر و زندگي در صحرا برميگردند. فرهنگ ايراني اما يك فرهنگ گم شده است. ما براي بيان يك مفهوم – به ويژه يك فعل – گاهي مجبوريم از يك كلمه بيگانه يا يك تركيب چند كلمهاي استفاده كنيم. چند روز پش كه در لغت نامه دهخدا ميگشتم، چند تا از افعال فارسي را كه امروزه استفاده نميكنيم يا كمتر استفاده ميكنيم يادداشت كردم. شايد جالب باشند:
وشتيدن: رقصيدن
هراشاندن: به قي وادار كردن
نوييدن: نوحه كردن
نواريدن: نجويده فروبردن
نميدن: ميل كردن، توجه نمودن
نشليدن: چنگ زدن و آويختن به چيزي، تشبث
ناويدن: تلوتلو خوردن، نوسان
مخائيدن: پوشاندن و ناپديدكردن
گواشتن: هضم كردن
گاميدن: قدم زدن
كيبيدن: منحرف شدن
فسيبيدن: يدك كشيدن
فاژيدن: خميازه كشيدن
طراريدن: تفتيش و تفحص كردن
شمنغيدن: فاسد و متعفن شدن
شكهيدن: مضطرب شدن
شجيدن: سرمازده شدن
سرنگيدن: لباس پوشيدن
ستوهيدن: نفرت داشتن
ژكيدن: آهسته سخن گفتن زيرلب از روي خشم
ژكاريدن: لجبازي كردن
دنيدن: زمزمه كردن
خنيدن: مشهور شدن
خنجيدن: صداي نفس نفس از بيني هنگام آميزش
چرويدن: چاره جويي كردن
تويدن: برشته شدن
تاوستن: مقاومت كردن
تاسانيدن: خفه كردن
تائيدن: صبركردن
پوزيدن: معذرت خواستن
پناميدن: منع كردن
پساويدن: لمس كردن
بيوستن: استعفا كردن
بيوباشتن: بلعيدن
بخچريدن: با هم اتفاق كردن
اورنديدن: گول زدن
انگوشيدن: در آغوش كشيدن
امجختن: طمع كردن
اسكيزيدن: جفتك انداختن
آشكوخيدن: سكندري رفتن
آچاردن: چاشني به غذا زدن
"يه روز يكي منو اورنديد و بعد هم ميخواست انگوش كنه! هر چي من اسكيزيدم و تاوستم اون بيشتر ميژكاريد. آدم كيبيدهاي بود كه منو ميپساويد و هي ميخنجيد. دلم ميخواست بتاسانمش و كاري كنم كه بهراشد. ولي او مينشليد و مرا ياراي چرويدن نبود. او شمنغيده بود و من ستوهيده از او. در نهايت گوش او را بيوباشتم و او آشكوخيد و شكهيد. گوشش را تويدم و آچاردم و در كمال خونسردي گواشتم. او هم ژكيد و پوزيد و ناويدهگر ولي تنها با يك گوش ، نوييد بحال خود و گاميد.
نفاژ پيكولو!ء "
۱ نظر:
يه روز يكي منو اورنديد و بعد هم ميخواست انگوش كنه! هر چي من اسكيزيدم و تاوستم اون بيشتر ميژكاريد. آدم كيبيدهاي بود كه منو ميپساويد و هي ميخنجيد. دلم ميخواست بتاسانمش و كاري كنم كه بهراشد. ولي او مينشليد و مرا ياراي چرويدن نبود. او شمنغيده بود و من ستوهيده از او. در نهايت گوش او را بيوباشتم و او آشكوخيد و شكهيد. گوشش را تويدم و آچاردم و در كمال خونسردي گواشتم. او هم ژكيد و پوزيد و ناويدهگر ولي تنها با يك گوش ، نوييد بحال خود و گاميد.
نفاژ پيكولو!ء
ارسال یک نظر