- بسياري از فيلمهاي خوبي كه ديدهام اسكاري نبودهاند. نوع دستهبندي جوايز اسكار طوري است كه بيشتر به قالب زيبا و تكنيك ميپردازد تا محتوا. دقيقتر بخواهم بگويم، تعادلي ميان قالب و محتوا برقرار نيست. ضمن آنكه به طور طبيعي بر فيلمهاي هاليوود متمركز است.
- رده بندي imdb از اسكار هم بدتر است. اين رده بندي بر اساس راي اعضاي سايت است. البته عضويت در سايت براي همه آزاد است. تحليل ابتدايي من از رده بندي imdb اين است كه يك فيلم با خشونت بيپروا كه دستكم يك ارتباط رمانتيك داشته باشد شانس بيشتري براي خوشامد جامعه فيلم بين دارد. فيلمهاي اكشن تقريبن هميشه پرفروش و پربينندهاند و صرف نظر از استثناهاي انگشت شمار، هميشه يك دلبر وجود دارد كه انگيزه و الهامبخش قهرمان براي جنگيدن و اصلن زندگي كردن است.
در برابر، فيلمهايي كه حاوي سكس بيپروا باشند يا تدوين پيچيدهاي داشته باشند از اين شانس محرومند. امريكا قصههاي مردم جهان را ميخرد و در كارخانه هاليوود آنها را به روياي آمريكايي تبديل ميكند. مفت چنگش.
- از بين فيلمهاي مطرح امسال اينها را ديدم (با يك استثنا):
Departed
Pan's Labirent
Prestige
Babel
letters from Iwo Jima
- babel يك فيلم انسانگراست. تدوين خوبي دارد كه قصه را در چهار كشور آمريكا، مكزيك، مراكش و ژاپن به هم ميپيوندد. قسمت ژاپنش به نظر من كمي نچسب بود. فيلم به شدت مرا به ياد Crash انداخت. با همان تم. بنابراين ايده مركزي فيلم اوريجينال نيست اما توي اين فضاي ضد تروريستي، به نوعي نماينده خوبي براي تفكر سياسي هاليوود است. در يك عبارت "جنگ خير و شر بدون جنگ آدم با آدم". روياي محال. در نهايت انگار اين آمريكاييها هستند كه هميشه درك بهتري از واقيت دارند. پس هنوز جهانگرايي آمريكايي با واقعيت فاصله دارد.
- Pan's Labirent دو قصه همزمان دارد. يكي افسانه جن و پري است كه جلوههاي ويژه و ديالوگهاي پرداخت شده خوبي دارد و ديگري نبرد ارتش اسپانيا و انقلابيون سرخ. داستان دوم به نظر من احمقانه و خيلي سياه و سفيد است. بدي مطلق دربرابر خوبي مطلق. اين دكتر شهيدش در يك كلمه مرا كشت. با اين همه فيلمي ديدني است. به ميميك بازيگر نقش مرسدس يك اسكار تقديم ميكنم.
- Departed يك پدرخوانده ديگر. از خشونت بيدليل اين جور فيلمها كه بگذريم، پايانبندي عجولانهاي داشت. فيلم انقدر جذاب هست كه تا پايان تماشاچي را علاقهمند و تشنه نگهدارد.
- Prestige اصلن به خوبي ممنتوي كريستوفر نولان نيست. متاسفانه كسي كه كمي الكترومغناطيس بداند، از ايده غيب شدن شعبدهباز خيلي لذت نميبرد. اما فكر ميكنم به قول قديميها پيام اخلاقي فيلم (!) قرباني شدن بازيگر روي صحنه به خاطر مسحور شدن تماشاچي بود. شبيه اين ايده كيير كگارد كه ميگفت از شاعر نخواهيد شعر بگويد. شعر گفتن شاعر شبيه رفتن روي يك تشت داغ است، تو از رقص و جست و خيزش لذت ميبري غافل از اين كه او دارد زجر ميكشد. (نقل به مضمون). خوب، اين هرچند يك ايده ذاتن مسيحي است اما با كمي تخفيف ميتوان به وبلاگ نويسان عزيز هم تسريش داد.
- The Queen را نديدم. نميخواهم هم ببينم. انگار هميشه يك فيلم اشرافي بايد بين فيلمهاي هاليوود باشد. به من چه.
- اما letters from iwo jima. يك توضيح كوچك ميخواهد. ناصرالدين شاه در روزنگار سفر فرنگش كه يك جور وبلاگ اوست، مينويسد[باز هم به مضمون] امروز رفتيم كليساي فلان و موزه بهمان و باغ كذا را ديديم و خوب بود و چه و چه. ليكن الان كه داريم اين ها را مينويسيم نه باغ رفتهايم نه كليسا و نه موزه. اما از باب ضيق وقت مساعده [پيشاپيش] روزنامچه مينويسيم.
بله، فيلم را هنوز نديدهام. اما تجربههاي فيلمسازي ايستوود جالبند. او بيشتر به حوزههايي نزديك شده كه ممنوعه شمرده ميشوند. اگر حدسيات من درباره پروپاگاند فيلم غلط باشد، دوباره دربارهاش خواهم نوشت.
خوب. جايزهي من اهدا ميشود به بابل بخاطر اينكه توي اين هير و وير خونريزي فرزندان آدم، يك قدم كوچك به پيش است.
نتيجهگيريهاي دور:
1- اگر بين قرباني كردن حيوانات در دوران زندگي قبيلگي بشر و خشونت انسان در برابر انسان در تمدن امروز بخواهم انتخاب كنم، اولي را راه بهتر و عاقلانهتري براي فرونشاندن خشم ميدانم.
2- آيا فيلم ديدن تخيل ما را تحريك و تقويت ميكند يا ما فقط رويا پردازي خود را outsource كردهايم؟