۱۳۸۵/۰۷/۰۶

چطور مي شود روزنامه يا هر كاسبي ديگري را به حكم قانون تعطيل كرد؟

صرف نظر از قضاوت درباره درستي يا نادرستي حكم به تعطيلي يك نشريه، فكر مي كنم تعطيل كردن يك كسب و كار بايد خط قرمز هر دستگاه قضايي باشد. به نظر مي رسد در اين موارد نهاد ناظر بايد مسئوليت پذيرتر باشد. آيا بانك نبايد بخشي از مسئوليت اعتباري را كه به دارنده دسته چك مي دهد به عهده بگيرد؟
آيا مي توان به هر دستگاه نظارتي (مثلا افسر راهنمايي و رانندگي) اختيار قضايي داد كه مردم را جريمه كند؟

نشاني ها

1.
-بريم اون مغازه هه
- كدوم؟
- همون كه چيزه ... اون آقاهه ..
- كدوم؟
- همون كه يه آقايي توش چيز ميفروشه
- آها ... گندم برشته
- آره
2.
- آدرسش كجاست؟
- تو اون خيابون شلوغه
- كدوم خيابون؟
-اون كه خيلي شلوغه ... چطور بگم
- اسم خيابونو بگو
- اسمشو نمي دونم ... ولي ماشين از توش رد ميشه

اگر سليمان وبلاگ داشت چه مي نوشت؟

سليمان در كتب مقدس اديان ابراهيمي پادشاهي بسيار توانا و داناست. تصويري كه از او پرداخته مي شود، اوج سيطره بشر بر طبيعت، ثروت فراوان و آباداني و آبادگري است كه با دينداري توام بوده است.

اگر سليمان وبلاگ داشت چه مي نوشت؟

او در واقع چنين كاري كرده است. كتاب جامعه در عهد عتيق (تورات) كه بسياري او را همان سليمان مذكوردر قرآن مي دانند با ديگر كتابهاي تورات تفاوت چشمگيري دارد. هم از اين جهت كه از ديدگاهي بسيار انساني نوشته شده و هم اينكه ياس فلسفي و ملالي كه از متن بر مي آيد با ديگر نوشته هاي مقدس متفاوت است. شروع اين كتاب چنين است:

"كلام‌ جامعه‌ بن‌ داود كه‌ در اورشليم‌ پادشاه‌بود: 2 باطل‌ اباطيل‌، جامعه‌ مي‌گويد، باطل‌ اباطيـل‌، همه‌ چيـز باطل‌ است‌. 3 انسان‌ را از تمامي‌ مشقّتش‌ كه‌ زير آسمان‌ مي‌كشد چه‌ منفعت‌ است‌؟ 4 يك‌ طبقه‌ مي‌روند و طبقه‌ ديگر مي‌آيند و زمين‌ تا به‌ ابـد پايـدار مي‌مانـد. 5 آفتـاب‌ طلوع‌ مي‌كند و آفتاب‌ غروب‌ مي‌كند و به‌ جايي‌ كه‌ از آن‌ طلوع‌ نمود مي‌شتابد. 6 باد بطرف‌ جنوب‌ مي‌رود و بطرف‌ شمال‌ دور مي‌زند؛ دورزنان‌ دورزنان‌ مـي‌رود و بـاد به‌ مدارهـاي‌ خـود برمـي‌گردد. 7 جميـع‌ نهرهـا به‌ دريـا جـاري‌ مي‌شـود اما دريا پر نمي‌گردد؛ به‌ مكاني‌ كه‌ نهرها از آن‌ جاري‌ شد به‌ همان‌ جا باز برمي‌گردد. 8 همه‌ چيزها پـر از خستگـي‌ اسـت‌ كه‌ انسـان‌ آن‌ را بيـان‌ نتوانـد كـرد. چشـم‌ از ديـدن‌ سيـر نمي‌شـود و گـوش‌ از شنيدن‌ مملو نمي‌گردد. 9 آنچه‌ بوده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد بود، و آنچه‌ شده‌ است‌ همان‌ است‌ كه‌ خواهد شد و زيـر آفتاب‌ هيـچ‌ چيـز تـازه‌ نيست‌. 10 آيا چيـزي‌ هست‌ كه‌ درباره‌اش‌ گفته‌ شـود ببيـن‌ اين‌ تازه‌ است‌؟ در دهرهايي‌ كه‌ قبـل‌ از مـا بـود آن‌ چيز قديم‌ بود. 11 ذكري‌ از پيشينيان‌ نيست‌، و از آيندگان‌ نيـز كه‌ خواهند آمد، نزد آناني‌ كه‌ بعد از ايشان‌ خواهند آمد، ذكري‌ نخواهد بود."

بقيه كتاب قطعا خواندني است و به نظر من براي اجراي تئاتري يا سينمايي خيلي مناسب است.

۱۳۸۵/۰۷/۰۱

ما چگونه مردمي هستيم؟ (بلا نسبت همه) (!)

جسته و گريخته، چندتا از ارزش ها و باورهاي نادرست ما:

تعريف كردن از خود را بد ميدانيم: "تعريف از خود گه خوردنه"، "لاف در غربت و گوز در بازار مسگرها"، "مشك آنست كه ببويد، نه آنكه عطار بگويد". منتظريم دنيا خودش بفهمد ما چه گوهر يكدانه اي هستيم كه در خلاب افتاده ايم. در حاليكه معرفي كردن خود و ارائه يك تصوير روشن و درست از خود، وظيفه هر كسي است كه مي خواهد با مخاطبش به سرعت يك ارتباط مثبت برقرار كند.
تعارف بي فايده زياد تيكه پاره مي كنيم: "چاكرم، مخلصم، بنده، ...". براحتي بله مي گوييم و ميزنيم زيرش، اما شجاعت نه گفتن نداريم.
رضايت به وضع موجود و قناعت به آنچه داريم را ارزش مي دانيم. "چو قسمت ازلي بي حضور ما كردند، گر اندكي نه به وفق رضاست خورده مگير"
پول و ثروت را منفي مي دانيم: "پول چرك كف دسته" در حاليكه پول نتيجه كار و تلاش انسانهاست، خواه تلاش فكري يا جسمي.
به راحتي آب خوردن به هم دروغ مي گوئيم و زير قرار هايمان مي زنيم. "دروغ كه حناق نيست" در حاليكه اعتماد و صداقت لازمه هر نوع تعامل آدمها با يكديگر است. "دو قدم دورتر شد از مادر ..."
به رشد ديگران حسودي مي كنيم. "آب كه سربالا ميره قورباغه ..." يا "غوره نشده مويز شده"
دشمن كار گروهي و طرفدار تكروي هستيم: "اگه شريك خوب بود خدا هم شريك مي گرفت". اين تكروي را در مشاغلي كه آرزويش را داريم هم مي شود ديد: دوست داريم دكتر و خلبان و استاد دانشگاه شويم نه مثلا سياستمدار و روحاني و مدير كارخانه.همچنين است كه در سه سوت مي توانيم يك جمع را متفرق كنيم. فرقي نمي كند كه دعوا بر سر چيست. از اختلاف قومي و مذهبي بگير تا دعواهاي روشنفكران و نقادان. اصولا هر يك از ما يك منتقد دروني داريم كه نقش وجدان بشريت را بازي مي كند و پايه همه نوع دعواي برره اي هست. اينطور است كه ما معمولا دشمنان مشترك داريم نه دوستان مشترك يا منافع و اهداف يكسان.
كار كردن؟ "كار مال خره"، "طرف داره خودشيريني ميكنه"،
موفقيت را حاصل بخت و اقبال و تقدير ميدانيم نه تلاش سرسختانه:‌‌ "اگر بختت بخت بود، ... خر درخت بود"
در جدل ها و مذاكره ها روي مواضعمان تكيه مي كنيم نه منافعمان. "بچرخ تا بچرخيم ..."
ازدواج را يك رابطه مادم العمر مي پنداريم، نه يك قرارداد طولاني مدت: " با لباس سفيد رفت و با كفن برگشت"
خلاقيت و نو آوري را بدعت مي ناميم: "ره چنان رو كه رهروان رفتند ..."
مسائل جدي زندگي مثل آبرو و باورهاي ديگران را به شوخي ميكشيم (نگاهي به اس ام اس هايتان بياندازيد) در عوض تا بخواهيد جديت و خشونت در انجام كارهاي معمولي داريم.
فرزندانمان را طوري بار مي آوريم كه بدون كمك ديگران نمي توانند دماغشان را هم بالا بكشند، آنوقت مي ناليم كه "بدون پول و پارتي هيچ كاري نميشه كرد".
بشدت احساساتي و كمتر منطقي و عقلاني هستيم. از هفتاد ميليون نفوس، نيمي شاعر مسلك و صوفي و درويشيم.
دشمن مديران و رهبرانمان هستيم. هر كه مي خواهد باشد، از نظر ما هيچ كار مثبتي نكرده جز اينكه خون خلايق را تو شيشه كرده و ثروت اندوخته. اصولا آرمانشهر ما يك جايي است كه نياز به مديريت ندارد و همه خدمات عمومي را خدا مي فرستد.
توضيحات ضروري: 1) ضرب المثل هايي كه گفتم همه كاربرد مثبت و درست هم دارد. 2) اينها مختص ايراني يا هر كجايي ديگر نيست. 3) اين يك ليست من درآوردي است و طولاني تر هم مي شود. 4) وقتي حالم بهتر بود از ارزشهاي مثبت هم مي نويسم. 5) هيچ كس از انتقاد خوشش نمي آيد، مگر خودش با دستهاي خودش آنرا نوشته باشد.