- اينجا. بفرماييد بشينيد.
چسبيده به بار انتهاي هواپيما، سه صندلي بود كه به سختي ميتوانستي وارد فضاي تنگ جلويشان شوي. نشستم روي صندلي و صداي جر خوردن شلوارم را شنيدم.
چشمانم كه به نور كم داخل هواپيما عادت كرد، ديدم دستهي صندلي پوشش چرمي ندارد و خارهاي فلزي عريان موقع نشستن ترتيب شلوار محترم را دادهاند. به مهماندار گفتم. اظهار شرمندگي كرد و از من خواست جاي ديگري كه خلوتتر بود بنشينم.
- ميشه يه سوزن-نخ به من بديد؟
- بله ... الان ميارم
و رفت.
ثانيههاي طولاني ميگذشت. من با اين شلوار دريده چكنم؟ در مقصد قرار يك گفتگوي يكي دو ساعته با كسي گذاشته بودم و فردايش برميگشتم. پس لباس اضافه همراهم نبرده بودم.
صداي دختربچهي كوچكي از پشت سر ميآمد.
- هواپيما خيلي جاي خوبيه.
- چرا؟
- هر چي بخواي اون آقاهه زود برات مياره.
اين خوب بود. آقاي مهماندار باز آمد.
- آقا من جدا شرمندم ...
- خواهش ميكنم.
- ميخوايد شلوارتونو عوض كنيد؟
- نه ... تو هواپيما نخسوزن پيدا ميشه؟
- آره ... الان ميارم ... اِ ... شلوارتون يشميه؟ تو تاريكي فكر كردم سياهه. ببينم نخ همرنگش داريم ..
- رنگش مهم نيست ... نخسوزن باشه كافيه
باز رفت.
چند دقيقه ديگر گذشت. سر مهماندار آمد. با لبخند شغلي و اعتماد به نفس بالاتر:
- ما جدا معذرت ميخوايم ... ميخوايد جاتونو عوض كنيم؟
- نه مرسي ... اون همكارتون نخسوزن پيدا كرد؟
- الان ميگم براتون بياره.
و رفت.
پروتكلشان چه بود؟ بايد موارد پيش بينينشده يا بامزه را به مافوق گزارش ميدادند؟ نكند خلبان هم به صرافت بيفتد كه شرمندگيش را از اين ضايعه با پيجر به من اعلام كند؟
مهماندار اولي با يك سوزن كوچك و نخي كوتاه آمد.
- بفرماييد ... رنگش هم به شلوارتون ميخوره.
- مرسي
- مواظب باشيد گم نشه ... فقط همينو داريم
و مرا راهنمايي كرد به قسمت عقب هواپيما كه تقريبا خالي بود.
- cabin crew on take-off position please ...
چراغها خاموش شد.
شلوارم را با جاكن شدن هواپيما درآوردم. سه چراغ كوچك بالاي سرم را روشن كردم. نگاهي به چراغها كردم و بازي در ذهن من شروع شد. بايد اين زخم عميق را پيش از برخاستن مهمانداران بخيه ميكردم.
۱۲ نظر:
خیلی جالب و بامزه اتفاق بدی رو که براتون پیش اومد نوشتید.
بعد از مدتها کلی خندیدم...
سلام.ها ها ها.خيلی خوب دوختی.برای يک مرد شاهکار هم هست.
ما هم کلی خندیدیم از آخر داستان و عکس شلوار!
سلام.درسته اسم ماشين سمند هست بر وزن سهند.ها ها ها.
ممنون از توجه-ات.حالا ميرم و درستش ميکنم.به من نيومده اظهار فضل بکنم.
=))
پیکولوی عزیز خيلی جالب بود.
به خصوص این مدل بریدگی
مانندL
که باعث میشه شبیهسازی حادثه خیلی دشوار باشه...
گذشته از اون، ما از این داستان نتیجه میگیریم که:
1- شما کماکان مرفه بیدرد هستید و حتی سوار هواپیما میشید
2- شما تحت هیچ شرایطی حاضر نیستید پیراهنتون رو بیارید روی شلوار
چه اتفاق جالبي ( البته الان جالبه والا ميدونم اون لحظه چقدر کفر آدمو در مياره)
من هم معمولا از اين بدشانسي ها ميارم
راستي کلي هم خنديدم
kheyli ghashang bood.
اون اولي من بودم
ببخشيد الان ديدم كه بدون اسمم.
از اين پسستتون خيلي خوشم اومد و فرستادمش بالاترين
اميدوارم پيگرد قانوني نداشته باشه!
:)
پیکولوجان افشاگری کن، اسم شرکت و خطوط هواییش رو هم بگو اینجا، من هم توی یکی پروازهای خارجی آسمان، بارم یک 24 ساعتی گم شد!!
خیلی باحال بود پیکو!
اون عکس خبری شاهکار بود
اتفاق بامزه ای بود، که خیلی با نمک تعریف شده بود
:))
باز خدا را شکر که شد بدوزیدش..
ارسال یک نظر