تا اينجا خيلي با مديريت منابع انساني فرق نميكرد.
بس كه پسرم با شوق و ذوق از سواري گفت خام شدم و اين توصيهي قديمي را كه "ورزش براي سيگار زيان دارد" را فراموش كردم و جلسهي دوم با او به باشگاه سواركاري رفتم و سوار اسب شدم.
اسب هر جا بخواهد ما را با خود خواهد برد
آموزههاي سواري ميگويد يك اسب را با ضربهي پا به شكم يا صدايي شبيه نچنچ ميتوان به حركت قدمرو و بعد يورتمه واداشت. اما تجربهي من اين است كه اسب در اين حالتها به حركت ميافتد:
وقتي ببيند كه شلاق يا چوب يا چيزي شبيه آن در دست داري.
وقتي به مربي سواركاري يا كارگر اصطبل نزديك ميشوي. (در اين حالت ممكن است از حالت سكون ناگهان چارنعل برود)
وقتي ببيند اسبي كه كنارش ايستاده، شروع به يورتمه ميكند.
ديالوگ با اسب و استفاده از الفاظ و آواهاي ملاطفتآميز اصلا مؤثر نيست، بلكه باعث ميشود ايشان هر جا خواست به وضعيت توقف كامل برود و به هيچ فرماني پاسخ ندهد. از پسركي كه اسبها را تيمار ميكند پرسيدم چرا اينها حتي به صداي شما حساسند؟ گفت: ميدوني ما روزي چقدر شلاقشون ميزنيم؟ محكم ها!
تجربههاي فرامتني پراكنده
- پس از اولين جلسهي سواري، تمام مساحت بين دو ران با سايش به زين اسب ابتدا كاملا اپيله شده (پشم و پيلش كنده ميشود) و سپس زخمي به اندازهي اين هوا درست ميشود. تمام ماهيچههاي گردن تا باسن و اندكي هم ران دچار كوفتكي و خستگي ميشود و روز بعد مثل اردك در سرازيري راه ميرويد.
- در فيلمها و كارتونها ديدهايد اسبي كه به تاخت ميرود يكهو ترمز ميكند و سر و گردنش را ميدهد پائين و سواركار را در يك مسير سهمي شكل پرتاب ميكند؟ اين صحنه را ميتوان بارها هنگام سواري دادن اسبهاي جوان با هيجان تماشا كرد.
- اسب سواري بر خلاف ظاهرش بسيار انرژيبر و كالريسوز است. من كه در دويدنهاي طولاني هم خيلي كم عرق ميكنم، بعد از نيم ساعت سواري عرقم حسابي درميآيد.
- اسب سواري در مقايسه با بسياري از ورزشها و برخلاف تصور عمومي ورزش به نسبت ارزاني است.
- اسب يك موجود ترسو، دنبالهرو و گاه به شدت احمق است. فكر ميكنم ماجراي نجابت اسب به خاطر قيافهي كشيده و چشمان درشت و اطاعت در برابر خشونت و شنوايي فوقالعادهاش سر زبانها افتاده باشد.
اين دو بيت را چند سال پيش روي سپر جلوي يك تريلي خواندم: (بله، سپر جلو، يعني بيشتر براي دل خودش نوشته)
دارا چو شود خسته ز آسيب سواري / ده دختر گلچهره بمالند تنش را
مزدور كه نعمت ده دارا و ندار است / ده روز بميرد، كسي نيست بدوزد كفنش را
دركش ميكنم. البته منظورم فقط احساس خستگي و انقباض عضلاني يك سواركار ناشي است.
منبع عكس:
Waugsberg