در ستايش بلاگ
رسانه جديدي متولد شدهاست. نوشته جالب آقاي نبوي كه گاهي روزگار خوش زندان را فراموش ميكند و آزادانه قلماندازي ميكند وسوسهام كرد كمي درباره چيزهايي كه فكر ميكنم با آن مربوط است حرف بزنم.
آقاي درخشان يك پديده جالب است. آدمي كه ميرود دنياي آنور آب را تجربه كند و از آنجا يك حركت فراگير راه مياندازد كه -بنظرم ناخواسته – در آفرينش پديدهاي موثر ميشود كه بزودي رسانه برتر روزگار امروز ايران ميشود. گفتم ناخواسته چون شگفتي اين پديده كمتر در رسانه است، بيشتر در محتوايي است كه مدتهاست گوشه ذهنها خاك ميخورد و راهي به عرصه عمومي نداشت. اما او ماماي اين تولد شد و توانست بز اخفش جلو گله را هي كند و امثال مرا هم به دنبال بكشد. خوب، مهاجرت استعدادهاي نهفته را فعال ميكند.
مردم ديگر روزنامه نميخوانند – چون ندارند – و شايد كمتر رمان بخوانند يا فيلم تماشا كنند. حالا روزنهاي دارند كه مستقيم به اندرون آدمهاي واقعي نگاه ميكنند. يكوقتي هركس ميخواست نامهاي بنويسد ميرفت ميرزائي پيدا ميكرد كه سواد و بياض و قالب نوشته را از او بگيرد، حالا همه ميتوانند رسانهدار باشند. اينبار هم ملت شريف ايران چندپله را يكي ميكند- عيب نداره، حالا كه از اتوبوس واحد جامونديم مجبوريم با هليكوپتر شخصي بريم! – ناگهان روزامد ترين رسانه دوطرفه (interactive) درخدمت شماست. البته بعد كه برق نوبودن اين اسباببازي جديد فروكشيد، بعد كه اين اين بقول نبوي “بچهها” بزرگ شدند، دغدغههاي آدمي همانست كه بود: شادي، رنج، دانش، عشق، سياست، پول، قدرت، … و ازين خزعبلات. بقول آقاي درخشان مثل بچههايي كه بزرگ ميشوند و شكل خودشان را ميگيرند. هرچند كه هر فكر و احساسي كه مشتري پيدا كرد و منتشر شد از مشتريهايش رنگ ميگيرد . و چه بهتر! شايد اين نزديكي، اين كشف كه اين همه آدم باحال و خوشفكر دور و بر ما هستند كمي اين احساس نداريِ فرهنگي و آن حس ظلم تاريخي را كه باعث شده از مردم و كشور خود به بدي ياد كنيم كمرنگ كند و بالاخره بتوانيم …… (معذرت ميخوام)
(آرزو: كاش روزي انتقال مستقيم كلمات از زبان به كامپيوتر (Speech Recognition) و بهتر از آن انتقال انديشه و احساس از ذهن به كامپيوتر ممكن شود. آمين)
بالاخره آنها كه ميتوانند شسته رفتهتر بنويسند و گفتنيهاي بيشتري دارند هم ميآيند. آنها هم فراغت لازم را دارند كه پيشنياز تولد محتواست و هم انباني از قالبهاي دلپذير ما. تفاوت اينست كه اينبار جوانترها قلم بدست كهنهكارها ميدهند. دلم ميخواهد فهرستي بدهم از آنها كه آرزو دارم روزي بلاگنويس شوند ولي خودسانسوري ميفرمايم.
۱۳۸۰/۰۹/۰۸
۱۳۸۰/۰۹/۰۷
يك عمر ميتوان سخن از زلف يار گفت
يك روز كاري شلوغ را پشت سر گذاشتهبودم. دم غروب، سوار تاكسي. راننده ميانسال شروع به غرزدن از وضع اقتصادي بد مردم ميكند. من كه روز موفقي داشتم هوس پر حرفي ميكنم. برايش ماجراي مجروح شدن دست پسرم و برخورد بد كاركنان اورژانس را تعريف ميكنم. خيلي احساساتي ميشود:
- الله اكبر .... لاالهالاالله ...
و پشت بندش چند دشنام آبدار نثار بانيان احتمالي-تركيب سنت و مدرنيته-. چرا اينقدر هيجانزده همدردي ميكند؟ خيلي بازي را جدي گرفته. كمي بيشتر ادامه بدهم زارميزند. از خودم بدم آمد.بايد چيزهاي اميدواركننده گفت. به مغزم فشار ميآورم. او هنوز دارد مينالد. از بدبختيهايش، بيماري قلبيش، مخارج چهار دانشجويش، ... تمامي ندارد. ترجيعبندش هم توسل به امامها و فحشهاي ركيك به ... . چيزي براي تسكينش ندارم. ساكت ميمانم كه رها كند و خستهشود. چه نعمت بزرگي است خستگي. ميرسيم فرودگاه. او رهاشده، تشكر ميكند. از چسناليدنم حالم بهم خورد ...
حالا بايد چكار كنم؟ يك بيانيه سياسي/اجتماعي با يك مشت حكم كلي درباب ملت ايران و غيره و غيره؟ نه، من نيستم. آن مرد نيمپير كه ميناليد حتما با مسافر بعدي طور ديگري حرف خواهد زد و من هم با اين بلاگ، اين حياط خلوت شيشهاي كه خودم ساختهام و حالا ميترسم پايم را تويش بگذارم.
يك روز كاري شلوغ را پشت سر گذاشتهبودم. دم غروب، سوار تاكسي. راننده ميانسال شروع به غرزدن از وضع اقتصادي بد مردم ميكند. من كه روز موفقي داشتم هوس پر حرفي ميكنم. برايش ماجراي مجروح شدن دست پسرم و برخورد بد كاركنان اورژانس را تعريف ميكنم. خيلي احساساتي ميشود:
- الله اكبر .... لاالهالاالله ...
و پشت بندش چند دشنام آبدار نثار بانيان احتمالي-تركيب سنت و مدرنيته-. چرا اينقدر هيجانزده همدردي ميكند؟ خيلي بازي را جدي گرفته. كمي بيشتر ادامه بدهم زارميزند. از خودم بدم آمد.بايد چيزهاي اميدواركننده گفت. به مغزم فشار ميآورم. او هنوز دارد مينالد. از بدبختيهايش، بيماري قلبيش، مخارج چهار دانشجويش، ... تمامي ندارد. ترجيعبندش هم توسل به امامها و فحشهاي ركيك به ... . چيزي براي تسكينش ندارم. ساكت ميمانم كه رها كند و خستهشود. چه نعمت بزرگي است خستگي. ميرسيم فرودگاه. او رهاشده، تشكر ميكند. از چسناليدنم حالم بهم خورد ...
حالا بايد چكار كنم؟ يك بيانيه سياسي/اجتماعي با يك مشت حكم كلي درباب ملت ايران و غيره و غيره؟ نه، من نيستم. آن مرد نيمپير كه ميناليد حتما با مسافر بعدي طور ديگري حرف خواهد زد و من هم با اين بلاگ، اين حياط خلوت شيشهاي كه خودم ساختهام و حالا ميترسم پايم را تويش بگذارم.
۱۳۸۰/۰۹/۰۲
يك يوتيليتي درمان درد بلاگران:
متن را با ويرايشگر ويندوزتان بنويسيد و با اين يوتيليتي به دنبالهاي از يونيكد تبديل كنيد. توضيحاتش را اينجا بخوانيد.
متن را با ويرايشگر ويندوزتان بنويسيد و با اين يوتيليتي به دنبالهاي از يونيكد تبديل كنيد. توضيحاتش را اينجا بخوانيد.
از بحثهاي جالب توجه امروز بلاگستان، كل كل جناب سياوش با عاليجناب نوشآذر است كه گويا برسر لحاف ملاست. من خيلي دوست ندارم وارد بحثهاي سياسي يا جنجالي شوم (صحبت ترس نيست، اصلا. صحبت وحشت است) دلم هم نميايد به اين دو دوست كه تاحدي به نازكي طبع لطيف دچارند حرف تندي بزنم، اما اگر فرض كنيم انقلاب شده - از نوع ديجيتالش - و حالا بعداز سالها دور اين سفره ذهن نشستهايم، اينها خيلي حرفهاي اشتهاآوري نيست. اين جملات آخر را اگر نگويم ميپكم: آدم از چيزي كه دوست دارد دفاع ميكند و حق دارد، گمان نميكنم محاكمه آنها كه جنگيدند هيچ جاي دنيا عادلانه باشد. همينطور محاكمه نوجواني كه شاهد يك اتفاق ناگوار بوده است ...
۱۳۸۰/۰۸/۳۰
اومدم يك پيشنهاد بدم راجع به انتقال فهرست بلاگها به يك صفحه جديد عمومي كه ديدم حسين خان درخشان پريروز همچه فكري صادر كرده. اگر همتي براي نوشتنش جور شد من يه ايدههايي دارم ...
،سلام
از وقتيكه نهضت بلاگنويسي راه افتاده من واقعا شگفت زده شدم، از تنوعش، آزادي و راحتيش و از اينكه مثل سينماي ما انسانيه (يه روزي ساختن يك فيلم هم شايد به راحتي نوشتن يك بلاگ بشه. آمين).
خوب، منم كرمي شدم. از حالا مينويسم، از بيانيه هايي كه گاهي تو ذهنم صادر ميكنم، آرزوها و ايكاشها، اتفاقات باحال روزانه - كه زياد نيستند-، لينكاي جالب، ....
مخاطبشون خودمم. شما هم كه از خودين!
از وقتيكه نهضت بلاگنويسي راه افتاده من واقعا شگفت زده شدم، از تنوعش، آزادي و راحتيش و از اينكه مثل سينماي ما انسانيه (يه روزي ساختن يك فيلم هم شايد به راحتي نوشتن يك بلاگ بشه. آمين).
خوب، منم كرمي شدم. از حالا مينويسم، از بيانيه هايي كه گاهي تو ذهنم صادر ميكنم، آرزوها و ايكاشها، اتفاقات باحال روزانه - كه زياد نيستند-، لينكاي جالب، ....
مخاطبشون خودمم. شما هم كه از خودين!
اشتراک در:
پستها (Atom)