عشق عبارت از مرضی است وسوسهای و به مالیخولیا شباهت دارد. سبب این بیماری آن است که انسان فکر خود را به کلی به شکل و تصویرهائی مبذول میدارد و در خیالات خود غرق میشود، و شاید آرزوی آن نیز در پدیدآمدن بیماری کمک کند و ممکن است آرزو کمک نکند، ولی این تمرکز فکر متمادی سبب بیماری میشود.
علامت بیماری عشق:
گودرفتن و خشک شدن چشم و نبودن آب چشم مگر در هنگام گریه کردن، پیاپی و به سرعت پلکها برهم آیند. بسیار میخندد تو گوئی به چیزی بسیار لذت بخش نگاه میکند یا خبری خوش میشنود یا شوخی میکند.
نفسش بسیار بریده و سریع است و آه بلند میکشد. گاهی در میان شادی و خنده به گریه میافتد و اندوهگین میشود و بهویژه در هنگام شنیدن اشعار عاشقانه به گریه میافتد و اگر شعر ترانه از هجران و دوری محبوب باشد، بسیار متاثر میشود. سرتاسر اندامانش مرطوبند، مگر چشمانش که خشکند و کاسهاش گود رفته و پلکهایش بزرگ و ستبر از بیخوابی است و آه کشیدنش تاثیر بر سر گذاشته است. شکل و شمایل مرتب ندارد، نبضش مختلف است و مانند نبض اندوهزدگان بدون نظم و ترتیب است و ازحالی به حالی تغییر مییابد. به ویژه اگر ناگهاني معشوق خود را ببیند.
میتوان از این تغییر نبض، معشوق را شناخت هرچند او خودش اسم او را فاش نسازد. دانستن نام معشوق و شناختن آن یکی از معالجات اساسی بیمار است. پس در صورتی که عاشق، راز خود را فاش نسازد، باید نیرنگی بکار برد، نبض بیمار را گرفت و شروع به ذکر نام مردمان بسیار کرد و دقت کرد که کی و در هنگام بردن نام چه کسی نبضش بسیار تفاوت کرد و همانند نبض منقطع شد. باز به نامها برگرد و همه را بازگو کن و درنبض دقت نمای حتما از این راه و از این آزمایش به نام معشوق می رسی. آنگاه نام راهروها و مسکنها و پیشه و صنعت و زیور و نسبت به شهرها را بر نام معشوق اضافه و بازگو کن و نبض را رها مکن، تا در یکی از آنها نبض تفاوت میکند. هر یکی را که نبض در آن به حد نبض آن هنگامی رسید که نام معشوق را بردهای، پهلوی نام معشوق بگذار و این نامها را آنقدر تکرار کن تابه کلی معشوق را چنان که میخواهی بشناسی. ما این آزمایش را کردهایم و از این معلومات که گرد آوردهایم بهرههابرده ایم.
بعد از آن که به معشوق پی بردی و دیدی از وصال عاشق به معشوق چارهای نیست، کاری کن که مطابق دین و شریعت به هم برسند.
ما عاشق را دیده ایم که از لاغری پا فراتر نهاده و به حد پژمردگی رسیده و به بسیاری از بیماریهای دشوار و مزمن گرفتار آمده و به تبهای طویل المدت دچارشده و همه اینها از ناتوان شدن نیرو بوده که از عشق کشیده است. ولی همین که به معشوق خود رسیده و وصال حاصل آمده است بعد از مدتی کوتاه که به دیدنش رفتهام شگفتیها دیده ام: فربه گشته و نیروی ازدست رفته را بازیافته و معلومم شد که مزاج انسان گوش به فرمان و مطیع پندارهای روانی است.
معالجه:
بیمار را معاینه کن! ببین آیا علامت سوخته شدن خلط هست؟ که این علامتها را میدانی. در این صورت تخلیه به عمل آور و به نم بخشیدن و خوابانیدن بیمار بپرداز. غذای خوب بخورد. گرمی بده به شرطی که تری لازم، کاهش نیابد. کاری کن که به برخورد و نزاع و کشاکش با دیگران سرگرم باشد که شاید سبب بیماری را از یاد ببرد.
یا این که کاری کن که به دیگری عشق بورزد و از راه شرع به وی برسد و معشوق اولی را از یاد ببرد. اینکار وقتی مفید است که بیماری عشق زیاد استوار نشده باشد. اگر عاشق آدمی خردمندباشد، پند و موعظه از سوئی و ریشخند و سرزنش ازسوی دیگر و شرح دادن که آنچه او بدان دل بسته است وسوسه و نوعی جنون است، شاید مفیدباشد. گفتگو در این زمینه بیاثر نیست.
یا اینکه پیرزنان را واداشت که به دورش گرد آیند و از معشوق بدگوئی کنند و کارهائی به وی نسبت دهند که مورد تنفر عاشق واقع شود و سنگدلی و مردم آزاری معشوق را بحث کنند، که اکثرا این حرفها عشق را آرامش دهد. اما بعضی از عشاق از این حرفها بیشتر دل میبازند.
یا پیرزنان همراه بدگوئی از معشوق تقلید معشوق را درآرند و چیزهائی نشان دهند که زیبائیاش در چشم عاشق از رواج بیفتد و زیاد بر زشتی او تاکید کنند و تکرارکنند. پیرزنها دراین مسائل از مردها مقتدرترند. مگر کسانی که نه مرد، نه زن هستند و آنها را مخنث گویند که اینها در تبلیغات کذائی دست کمی از پیرزنها ندارند.
ممکن است عاشق را به تدریج به معشوقی دیگر فریفت و هرگاه معشوق اولی را فراموش کرد مسئله عشق را به کلی قطع کنند و نگذارند به عشق دومی گرفتار آید و بیماری به جای خود باشد.
و از سرگرمیهای نافع است که عاشق کنیزهای زیاد بخرد و زیاد با آنها همبستر شود. و جاریههای تازه نفس پیدا کند و با کنیزانش به بزم بنشیند. بعضی از عاشقان از طرب و سماع تسلیت یابند و بعضی از آنها عاشقتر میشوند و میتوان این را دانست.
شکار رفتن و به بازیهای گوناگون سرگرم شدن و خلعت و احترام از فرمانروایان یافتن از آن سرگرمیهاست که به عاشق دلداری میدهد، و حتی گونه گونه شدن ابرهای بزرگ نیز برای او نوعی از تسلیت است.
شاید بیمار عاشق، نیاز به داروها و معالجاتی داشته باشد که برای حالات مالیخولیا ومانیا و قطرب بایسته بود. آری هرگاه بیمار عشق شکل و شمایلش وضعیت و ناتوانیش شبیه بیماران مالیخولیا و مانیا و قطرب شود، باید علاج آنها را بکار برد. به وسیله ایارجهای بزرگ، تخلیه شوند و به وسیله نم بخشهای نامبرده تر گردند.
قانون - ابن سينا
۱ نظر:
خیلی جالب بود! ـ
علت عاشق ز علتها جداست--عشق اسطرلاب اسرار خداست
عشقهایی کز پی رنگی بود--عشق نبود عاقبت ننگی بود
عشق آن زنده گزین کو باقی است--کز شراب جانفزایت ساقی است
ارسال یک نظر