۱۳۸۶/۱۰/۰۲

منشور حقوق انسان

ماده 1 - هر كس حق دارد دست كم يك تشويق كننده/الهامبخش در زندگيش داشته باشد.

ماده 2 - هر كس حق دارد گمنام باشد و گمنام بماند.

ماده 3 - هر كس حق دارد سفر كند. هيچ دولتي حق جلوگيري از ورود و خروج مسافران را ندارد.

ماده 4 - هر كس حق دارد هر كجاي دنيا كه دلش خواست تحصيل دانش كند.

ماده 5 - هر کس حق دارد دست کم یک معشوق داشته باشد یا معشوق کس دیگری باشد.

ماده 6 - هر كس حق دارد براي شادي ديگري، دروغ‌هاي كوچك بگويد. به شرطي كه موجب آزار هيچكس نشود.

ماده 7 - هر كس حق دارد تكه زمين/فضايي را خانه‌ي خود بنامد.

ماده 8 - هر كس حق دارد براي شادي يا غمگيني خود هيچ دليلي نداشته باشد.

ماده 9 - هر كس حق دارد از هر چيزي خوشش بيايد يا بدش بيايد.

نرينه 10 - هيچ كس حق ندارد از يك ماده‌ي اين منشور عليه ديگري استفاده كند.

۱۳۸۶/۰۹/۲۷

می‌ندانم می‌ندانم ساز کرد

جلال‌الدين محمد از دوستان دور من است. دور كه مي‌گويم منظورم فاصله‌ي زماني است. مثل دوستان ديگرم، عقايدم با او فرق مي‌كند اما نگرش زيبايش را دوست دارم.

امشب كه ذهنم شلوغ بود و هزار حرف نامربوط براي گفتن داشتم، باز ياد اين قصه‌اش افتادم (فضولي‌هاي وسط ابيات را ببخشيد):

حکایت آن مطرب کی در بزم امیر ترک این غزل آغاز کرد:
گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمی‌دانم / ازین آشفته‌ی بی‌دل چه می‌خواهی نمی‌دانم
و بانگ بر زدن ترک کی آن بگو کی می‌دانی و جواب مطرب امیر را

مطرب آغازید پیش ترک مست          در حجاب نغمه اسرار الست
من ندانم که تو ماهی یا وثن            من ندانم تا چه می‌خواهی ز من
[وثن همان بت و صنم است]
می‌ندانم که چه خدمت آرمت            تن زنم، یا در عبارت آرمت
[تن زدن يعني خاموش و ساكت شدن]
این عجب که نیستی از من جدا         می‌ندانم من کجاام تو کجا
می‌ندانم که مرا چون می‌کشی         گاه در بر، گاه در خون می‌کشی
هم‌چنین لب در ندانم باز کرد             می‌ندانم می‌ندانم ساز کرد
چون ز حد شد می‌ندانم از شگفت      ترک ما را زین حراره دل گرفت
برجهید آن ترک و دبّوسی کشید          تا علیها بر سر مطرب رسید
[يعني گرز آهني‌اش را برداشت رفت بالاسر مطرب، اما يكي از سرهنگ‌ها با دستش گرز را در هوا مي‌گيرد:]
گرز را بگرفت سرهنگی به دست         گفت نه، مطرب کشی این دم بد است
گفت این تکرار بی حد و مرش             کوفت طبعم را، بکوبم من سرش
قلتبانا می‌ندانی گه مخَور                   ور همی‌دانی بزن مقصود بر
آن بگو ای گیج که می‌دانیش              می‌ندانم می‌ندانم در مکش

[قلتبان همان غلت بان است. سنگي استوانه‌اي كه قديم‌ها براي فشردن و صاف كردن كاهگل پشت بام به كار مي‌رفته. اما معني ادبي و بي‌ادبي‌اش همان ديوث و بي‌غيرت است.]
من بپرسم کز کجایی هی مری         تو بگویی نه ز بلخ و نه از هری
[مري=رياكار و هري=هرات]
نه ز بغداد و نه موصل نه طراز             در کشی در نی و نی راه دراز
[طراز= شهري در تركمنستان كه زنانش از نظر شاعران قديمي ما -به چشم خواهري- خيلي زيبا مي‌آمده‌اند]
خود بگو من از کجاام باز ره               هست تنقیح مناط اینجا بله
[يعني بگو بچه كجايي زر زيادي نزن]
یا بپرسیدم چه خوردی ناشتاب         تو بگویی نه شراب و نه کباب
نه قدید و نه ثرید و نه عدس             آنچ خوردی آن بگو تنها و بس
این سخن‌خایی دراز از بهر چیست؟
...
گفت مطرب، زانک مقصودم خفی است


می‌رمد اثبات، پیش از نفی تو         نفی کردم تا بری ز اثبات بو
در نوا آرم به نفی این ساز را            چون بمیری، مرگ گوید راز را

۱۳۸۶/۰۹/۲۳

قرص ترامادول يعني چقدر ترياك؟

در كشور ما و شايد خيلي جاهاي ديگر، مردم فرت و فرت مواد مخدر مصرف مي‌كنند. منظور از مواد مخدر تنها مخدرهاي رسمي مثل ترياك و مورفين و هروئين نيست. مخدرهاي خفيف‌تر مثل كدئين و ترامادول هم جايگاه ويژه‌ي خود را دارند و با عنوان مسكن عرضه و مصرف مي‌شوند.
بارها اتفاق افتاده كه در يك سازمان، قهوه‌خانه‌ي بين راهي، هتل يا كارخانه، دراژه‌ي خالي يا نيمه‌خالي قرص را روي زمين ديده‌ام و از روي فضولي آن را برداشته‌ام. نتيجه به احتمال 85% يك قرص مسكن/مخدر بوده است. خوب، انسان در فرآيندهاي شيميايي درون بدنش حسابي دخالت مي‌كند تا ارتباطش را با واقعيت كم كند.
جدولي پيدا كردم كه انواع دارو‌هاي شبه‌افيوني را با معادل مرفين آنها مقايسه مي‌كند(مرفين از مرفئوس خداي رؤياها در اساطير يونان گرفته شده). ببينيد:
نام دارو
قدرت معادل مرفين
Aspirin
1/360
Difusinal
1/160
Dextropropoxyphene
1/40
Codeine
1/10
Tramadol
1/10
Anileridine
1/4
Demerol
0.36
Hydrocodone
0.6
Morphine
1
Oxycodone
2-1.5
Morphine IV/IM
4
Hydromorphone
5
Oxymorphone
7
Levorphanol
8
Buprenophine
40
Fentanyl
100-50
*Carfentanyl
100000
* فقط براي تخدير حيوانات بزرگ به كار مي‌رود.                              منبع
به اين ترتيب، يك قرص 325 ميلي‌گرمي آسپرين، كمي كمتر از يك ميلي‌گرم مرفين خاصيت تخديري دارد.
چند ماه پيش وقتي نسخه‌ي داروهاي مادرم را از داروخانه گرفتم، صندوقدار بجاي باقيمانده‌ي پول ده قرص ترامادول به من داد.
اما يك قرص ترامادول مثلا 100 ميلي‌گرمي معادل چقدر ترياك است؟
از جدول بالا مي‌شود فهميد كه 100 ميلي‌گرم ترامادول معادل 10 ميلي‌گرم مرفين خوراكي است.
مرفين 16% و كدئين 0.3 تا 3 درصد ترياك را تشكيل مي‌دهد (+ و +). ما براي راحتي، هر گرم مرفين را معادل 6.2 گرم ترياك مي‌گيريم. بنابراين هر قرص ترامادول معادل 62 ميلي‌گرم ترياك است.
***
مرتبط در پستو:
پروپرانولول (اينديرال)، داروي ضد حافظه
اسب ارابه را مي‌كشد، يا ارابه اسب را هل مي‌دهد
اطلاعات اين نوشته نتيجه‌ي كنجكاوي شخصي است و ارزش درماني ندارد.

۱۳۸۶/۰۹/۱۲

قطار لنين

جند هفته پيش فيلم قطار لنين را از تلويزيون ديدم. اين طور فهميده مي‌شد كه اروپائيان (به ويژه آلمان‌ها) به لنين كمك مي‌كنند تا براي برپايي انقلابي در روسيه به پتروگراد برسد.

اگر كمي با مدل توطئه نگاه كنيم، هشياري سياستمدارانه‌ي اروپائي‌ها دو مشكل بزرگشان را به بيرون مرزهايشان صادر كرد. خطر انقلاب كارگري را به روسيه فرستادند و مشكل يهودي ستيزي را به فلسطين.

اما تلنگر مهم‌تري كه فيلم به ذهن من زد چيز ديگري بود. كارگردان به خوبي در كاريزمازدايي از شخصيت لنين موفق بود. در فيلم مي‌ديديم كه لنين با اينسا -يكي از همرزمانش- رابطه‌ي افلاطوني دارد كه در دوران تبعيد شكل گرفته. همسر لنين يك سال از او بزرگ‌تر و اينسا پنج سال از همسر لنين كوچك‌تر است. قرار دادن هر سياستمداري در يك تثليث عشقي، او را از كاريزما ساقط مي‌كند.

نمونه‌هاي ديگر اين تثليث را به ياد آوردم: كلينتون، ماندلا، آينشتين، مهاجراني، چاپلين، ... . پس ارتباطي با فرهنگ ندارد. بايد مرتبط با جنبه‌هاي بيولوژيك آدمي باشد.

ميلر و كانازاوا مقاله‌اي بسيار خواندني درباره‌ي رويكرد بيولوژيك به رفتار انسان نوشته‌اند (+). آن‌ها مي‌گويند آنچه كه آن را بحران ميانسالي مي‌ناميم، ربطي به سن و سال مرد ندارد، بلكه با نزديك شدن يائسگي و نازايايي زن شتاب مي‌گيرد. در اين دوران مرد به دنبال زني ديگر مي‌رود تا باروري خود را تثبيت كند. به اين ترتيب، مرد 50 ساله‌اي كه يار 25 ساله مي‌گيرد، بحران ميانسالي را تجربه نخواهد كرد. همچنين مرد ميانسالي كه يك اتومبيل اسپورت قرمز مي‌خرد، براي آن نيست كه ياد جواني كند بلكه مي‌خواهد زن جواني را با نمايش زرق و برق خود جلب و جايگزين همسر يائسه‌اش كند.
خوب، شايد ساده‌انگاري باشد كه بگوئيم لنين انقلاب اكتبر را با انگيزه‌ي تصاحب اينسا آغاز كرد، هر چند عاري از حقيقت هم نيست.

گرچه تمايل مردان به تصاحب تعداد هرچه بيشتر زنان طبيعي است و در ديگر پستانداران هم قابل مشاهده است، اما مثل بسياري از ديگر تمايلات طبيعي، با الزامات تمدن كنوني بشر تضاد دارد.